ديش دان!
ديش دان عروسك پارچه اي دست ساز كله فرفري ايه كه دايي حسين و خاله مهديه پارسال از يه راه دور برات سوغات آوردن. اين اسم رو سه چهارماه پيش وقتي بابايي كله ي عروسك رو با اون موهاي فرفريش به اينطرف اونطرف به حالت ضربه اي تكون مي داد و ديش دان ديش دان ميگفت خودت رو عروسكت گذاشتي. اخيراً هي بغلش ميكني و هي با خودت اينور اونور ميبريش. هي باهاش حرف ميزني يا بازي ميكني. به اين و اون نشونش ميدي و اسمش رو تكرار ميكني. حتي براش لالايي ميخوني. همون لالايي كه وقتي بابا ميخواد ظهرا بخوابوندت ميخونه "گنجشك لالا ...". ميدوني تو دست گرفتن و بازي كردن با ديش دان خيلي مَلَسه. حتي ما كه مثلاً آدم بزرگيم كِيف ميكنيم اونو تو دست بگيريم و بغل كنيم. يه احساس قشنگي تو اون چشاي پلاستيكيش هست كه نگاهش رو گرم و گيرا ميكنه. نميدونم طراح اين نيم وجبي چه هنر خارق العاده اي داشته و سازنده اش چه حس عميقي از خودش توي اين عروسك به يادگار گذاشته كه اينقدر خواستنيه. بيخود نيست كه تو اينقدر بهش ابراز عشق و علاقه ميكني. حق داري.
دست دايي حسين و خاله مهديه طلا. اين عكس تقديم به اوناست.(البته يه كليپ خوشكل هم ازش داريم كه الان همرام نيست. بعداً با اين عكس ميذارمشون تو ادامه مطلب...)
دخترانگيت خيلي بروز كرده گلبانو. از بوس و ناز هرچي كه به نظرت برسه مثلاً گل توي حياط يا خود حياط، كفشدوزك توي كتاب و حَجوز (حاجي فيروز) توي عكس ... يا هر چي كه فكرش رو نميتوني بكني مثلاً سوسك مرده ي گوشه ي آشپزخونه، تا اين عروسك بازي شاعرانه. همه نشونه هايي از رفتاريه كه بعنوان يه دختر كوچولو داري عيان ميكني. خوشحالم كه مادر بااحساسي خواهي شد. با تمام وجود آرزو ميكنم خدا لذت مادر بودن رو بهت ارزاني كنه.