نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

خوشحالين؟

1391/10/12 10:51
نویسنده : مامان فريبا
7,252 بازدید
اشتراک گذاری

گمونم بيش از يك ماهه كه عين ِ يه اسكنر با رزولوشن بسيار بالا،‌ مدام مشغول اسكن حالات چهره،‌ لحن و تُنِ صدا و كلاً ريزترين حركات اعضاي بدن هستي تا پي ببري خوشحاليم يا نه و اين دغدغه ت رو روزي چند ده بار خطاب به هر دومون بيان ميكني :

"مامان،‌ بابا خوشحالين؟"

گاهي از بس ميپرسي حرصمون در مياد و هي بي حوصله تر از قبل ميگيم " آره بابا خوشحاليم"، گاهي از خودمون خجالت ميكشيم كه دم و دقيقه از دست كارهات صبرمون لبريز ميشه و قيافه و لحن ناخوشايندي به خودمون ميگيريم و وجدانمون بيشتر از اين درد ميگيره كه چرا هي عصباني ميشيم. نه كه فكر كني داد و هوار لازمه تا بپرسي، نه،‌ كافيه من شادي و انرژي چهره و صِدام يه كوچولو كمرنگ بشه يا چشاي من و بابايي گرد بشه، اونوقته كه مدام اين سؤال تكرار ميشه تا يا حوصله مون سر بره و سوگند ياد كنيم كه خوشحاليم يا واقعاً ادب بشيم و به خودمون يادآوري كنيم داريم اين بچه رو اذيت ميكنيم با اين طرز برخورد و اونوقت نيشمون رو تا بناگوش واكنيم و بغلت كنيم و ببوسيمت و بگيم آره خوشحاليم تا خيالت راحت بشه و دغدغه ت كم.

قضيه وقتي خيلي بد ميشه كه تو يه كاري ميكني ما ناراحت و عصباني ميشيم، بعد در اثر وجدان دردي كه گرفتي از ناراحت كردن ما، بيشتر عصبي ميشي و كار بدت رو تشديد ميكني و هي رفتاراي بدتري نشون ميدي و ما ناراحت تر و عصبي تر و اين دور باطل هي ادامه پيدا ميكنه و ...

خداي من يكي دو بار شده كه كار به جاهاي خيلي باريكي كشيده و روم نميشه اينجا بنويسم. تازه وقتي توي اوج هق هقت بغلت ميكنيم و ميپرسيم خب چي شد اينهمه كاراي بد كردي و حرفاي بد پيش اومد، همينجور با صورت خيس از اشك و هق هقي كه منو آب ميكنه از خجالت پيش روح خودم و تو،‌ ميگي "آخه شما ناراحت شدين"!!!

و من شرمسار ميشم كه چرا از اول نفهميدم و كار به اينجا كشيد. حتم دارم بابايي هم خيلي پيش وجدان خودش كم مياره اينجور وقتا،‌ از كز كردنش توي كارگاه ميفهمم.

منو ببخش نازنينم، بايد از اول يادداشتهاي فرزندپروري رو مرور كنم. بايد كاري بكنم بيشتر از اين روحمون آزار نبينه. بايد وقت بذارم. بايد به دونسته ها و آموخته هام عمل كنم. بايد ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان نوژاجوني
12 دی 91 11:00
الي قربون اون دونه دونه اشكت برم عزيزم.مامان منم يه موع ها از دست نوژاجونم عصباني ميشم وهمين حالتهايي كه گفتي يعني وجدان درد به سراغم مياد وناراحتم ميكنه.مخصوصا وقتايي كه نوژا شب نميخوابه به خاطر خودخواهيه خودمكه بايد صبح زود بيدارشم سرش داد ميزنم و اونوقته كه عذاب وجدان لعنتي ولم نميكنه.

قربون ذره ذره ي محبتتون خاله جون، اين عصبانيته خيلي بده و خدا كنه بتنيم بهش فائق بياييم. توي همه ي كلاسايي كه رفتم و كتابايي كه خوندم نوشتهي حتي وقت تنبيه هم حال چهره بايد فقط جدي باشه و نه خشمگين. ولي خيلي سخته عزيزم. خيلي سخته. خدايا بهمون كمك كن
مامان تسنیم سادات
12 دی 91 11:03
بچه ها همیشه دوست دارند مامان و باباشون خوشحال و سرحال باشن .....
تسنیم هم همین طوره یه کم که من توی فکر باشم سریع میاد پیشم میگه بخند .....
وقتی که خیالش راحت شد میره .....
در هر حال قیافه ما در کل 24 ساعت باید این جوری باشه

آره عزيزم دقيقاً‌همين طوره. من بايد توي هر وضعيتي همين شكلي باشم كه گذاشتي كاش بتونيم
مامان بردیا
12 دی 91 11:07
خیلی وقتا نمیشه طبق جزوه و کتاب عمل کرد هر چند همه تلاشمونو میکنیم.من هم تجربه این وجدان دردها رو داشتم و دارم.امیدوارم همیشه خوشحال باشید تا گل ناز من مجبور نباشه مرتب بپرسه تا خیالش راحت باشه فدای دل نگرونیات خوشکلم

برام دعا كن مهدختم،‌خيلي از خودم شرمنده ام و از نيروانا. برام خيلي دعا كن. حس ميكنم راه خيلي بدي رو ميرم
مامان نیایش
12 دی 91 11:16
قربون اون روح لطیف و آروم و پاکش آره مامانی می تونم دقیقا حس کنم چی میگی شاید خیلی از ماها این تجربه رو داشتیم واقعا کاش بتونیم صبرمون رو خیلی بیشتر کنیم این حس نیروانا رو نیایش هم داره حتی باورت نمیشه وقتی دارم دندوناش رو مسواک میزنم و ناخودآگاه اخمام میره تو هم میگه مامان خوشحال باش !!!!!خیلی برام جالب بود که حتی وقتی از روی نا آگاهی نه ناراحتی یا هر چیز دیگه اخمام رفته تو هم براش خوشایند نیست و میگه خوشحال باش،بخند...
یه حرفی از این مشاور کودک یادمه که میگفت وقتی بچه ای بخواد طوری بار بیاد و زندگی کنه که فقط بخواد زضایت مادر و پدرش رو یا اطرافیان رو جلب کنه و موجبات خوشحالی اونا رو فقط فراهم کنه و همیشه ترس از این داشته باشه که کاری نکنه که مامانش یا باباش ازش دلخور و ناراحت بشن اتفاق وحشتناکی که میفته اینه که دیگه نمیدونه خودش چی میخواد و چی خودش رو خوشحال میکنه اینا رو وقتی در باره ی نیایش گفت خیلی نگران شدم و ناراحت از اینکه چرا کاری کردم که دخترم فقط به فکر این باشه که منو ناراحت نکنه و نرنجونه از خودش......
خیلی ظریف و حساسه رفتار با بچه ها کاش بتونیم راه درستی برای پرورششون یاد بگیریم تا جلوی افراط و تفریط ها هم گرفته بشه برا ی ما هم خیلی دعا کن
عزیزم براتون آرزوی موفقیت و بهترین و شاد ترین لحظه ها رو دارم
ما رو توی دونسته هات شریک کن راجع به همون نکات فرزند پروری....
می بوسمتون

زهره ي عزيزم،‌چقدر خوب منو ميفهمي،‌انگار همينطوريه. دقيقاً حتي وقتي توي فكرم و به قول تو ابروهام يه كوچولو ميره تو هم و يا حتي يه چيزي رو محكم ميذارم روي ميز و يا ... . يعني دقيقاً همون اسكنر با رزلوشن بالا كه گفتم.
چقدر خوب گفته روانشناستون و منم دقيقاً همين برداشت رو دارم و همينه كه نگرانم كرده كه چرا بايد اينطوري ميشد. خدا كنه بتونيم راه اصلاح اين رفتارمون و عوض كردن ذهنيت بچه ها رو پيدا كنيم مگه نه ؟!
برات بهترين آرزوها رو دارم و حتماً سعي ميكنم براي مرور بهتر خودمم كه شه چكيده ي فرزندپروري رو هم بنويسم. فدات شم دوست نازنينم
مامان مهبد كوچولو
12 دی 91 11:25
نازنينم سلام ... گهگاهي پيش مياد كه آدم كم مياره و از كوره در ميره و بعدش سريع وجدان درد .... اين تو زندگي ِ همه ي ما هست ، ولي بايد با خودمون كار كنيم و به خودمون مسلط باشيم . مرسي از يادآوريت براي اينكه گفتي با طرز برخوردمون بچه رو اذيت نكنيم !! من هم يه مادري هستم كه تا آخرين توانم براي مهبد مايه ميزارم ولي گاهي كم آوردم به يه چيزايي مثل عصباني شدن و داد و .... پناه آوردم . دليل اعترافم اينجا هم اينه كه اول خواستم بدوني تنها نيستي ، دوم اينكه از گل پسرم معذرت خواهي كنم و سوم اينكه به خودم يادآوري كنم كه مسلط بودن بر خودم از همه چيز مهمتره . ببخش زياد حرف زدم ، روي ماه ِ گل دخترتو ببوس

دقيقاً‌ ظرايف روحت و دلسوزي زيادت در برخورد با مهبدم رو سراغ دارم مهديه جان. بايد همين اهتمام رو داشته باشيم. از اينكه منو قابل دونستي و حرف دلت براي مهبدم رو اينجا هم نوشتي سپاسگزارم. خدا به همه يه توان مضاعف و آرامش رح هديه كنه. ميبوسمتون
مامان خورشيد
12 دی 91 11:35
عزيزم شما خودت با روحيات دختر گلت بيشتر آشنا هستي ولي اين سيستم برا خورشيدم بود جوري كه وقتي مارو ناراحت مي كرد به جاي عذرخواهي و دلجويي لج مي كرد و بيشتر آزارمون مي داد با اين توضيح كه چرا شما منو بوس نمي كنيد و نمي بخشيد و از اين حرفا. بعد ما اينطوري كرديم كه مثلا من خيلي نارحتم و بابا كمتر اون به خورشيد توضيح ميده بايد از مامان عذرخواهي كني و قول بدي تكرار نشه و با رفتاراي خوبت ثابت كني كه متوجه اشتباهت شدي و بعد مامان دوباره خوشحال ميشه و مي بوست و البته اوايل خيلي جواب نمي داد و به زور مي خواست از ما اوكي بگيره ولي انقدر تمرين كرديم كه ديگه داره براش جا مي افته چكار كنه و با زور محبت نخواد.

چقدر زيبا، چه نكته ي خوب و مفيدي عزيزم. يه تلنگر قشنگ بهم زدي و اون اينكه نيروانا رسم دلجويي و عذرخواهي رو ياد نگرفته هر چند من مدام وقتي كاري ميكنم كه اذيت ميشه ازش عذرخواهي ميكنم ولي با اين اشاره ي خوب تو به اين فكر افتادم شايد هنوز ملكه ي ذهنش نشده، شايد بايد در برخوردِ بين من و بابايي اينو پيدا كنه. كه چطور بايد رفتار بدش رو جبران كنه و عذرخواهي واقعي چيه. ممنونم از اين راه روشني كه بهم نشون دادي مامانِ خورشيدِ تابان

الهه مامان یسنا
12 دی 91 13:38
فریبا جان گمونم مامان خورشید نکته خوبی رو گفته اینکه یاد بگیره که یه جاهایی معذرتخواهی خیلی بهتره. البته اگه مثل یسنا من نشه که هرجا تا نگاه جدی ببینه بگه ببخشید و بعد دوباره 30 ثانیه دیگه کار خودش رو بکنه. ناراحت نباشیا ما هممون که بچه های این سن داریم با هم وجه مشترکهای زیادی داریم و خیلی از رفتارامون با بچه هامون شبیه همه. ولی خوب خیلی نکته خوبی گفت مامان خورشید ما هم تو خونه معمولا اگه رفتار درستی از یسنا نبینیم یا من یا محمد وظیفه والد جدی تر رو به عهده میگیریم و اون یکیمون هم یسنا رو راهنمایی میکنه که چه کار بدی انجام داده.موفق باشی نازنین

فدات شم نازنينم. وقتي برام اس دادي انگار دنيايي آرامش بهم دادي و دلم رو تسكين. هميشه آرام باشي عزيزم.
كاملاً باهات موافقم. البته ما هم گاهي همكاري ميكنيم توي معذرتخواهي ولي خب ظاهراً كافي نيست. خوشحالم كه با همفكري و كمك هم ميتونيم راه رو آسونتر كنيم و دلمون رو گرم تر. خيلي دوسِت دارم عزيز. يسنام رو ببوس
مادر کوثر
13 دی 91 8:33
نازییییی مامانیه مهربون....
کوثر هم خیلی به حالات ما حساسه و من این یادآوریهاشو خیلی دوست دارم. اصلا کوثر باعث شده که به رفتار و حالات صورتم بیشتر دقت کنم . به چیزایی دقت میکنه که تا به حال خودم توجه نکرده بودم. خیلی وقتا از حرکات این بچه ها میشه درس گرفت. بوس برا شما و دخمل با احساسمون

چقدر خوبه همديگه رو خوب ميفهميم نه! چقدر اين حسهاي مشترك خوبه. خدايا مرسي براي اين همه نعمت. فداي كوثرم كه انگاري اونم يه اسكنر با رزولوشن بسيار بالاست. ببوسش حسابي
مامان یه فسقِلی
13 دی 91 10:55
خیلی آموزنده و مفید بود ...

از جمله جمله نوشته ها درس گرفتم ... عزیییییییییزم

واقعا خوشحالم که نیروانایی جون پدر و مادر خوبی مثه شما داره که انقدر مهربونن و به فکرشن

لطف داري عزيزم. ممنونم. خوشحالم كه وقت ميذاري برام.
خدا كنه واقعاً پدر و مادراي اقعي و خوبي براي بچه هامون باشيم،‌همگي
مامان آرشين
13 دی 91 16:09
عاشق آدماييم كه اينقدر دقيق به رفتارشون نگاه ميكنن و در مقابل كار اشتباهي كه انجام ميدن وجدان درد ميگيرن و مصمم تر از هميشه سعي دارن خوب باشن ...انسان باشن... و تو از اون دسته آدمايي فريباي عزيز

فداي تو فرنازم. عشق عشق مي آفريند. منم عاشقتم
سمی مامان امیرین
13 دی 91 16:15
سلام عزیزم.ای جانم که نیروانا جونم دلش شکسته...
از این موردها تو همه خونه ها پیش میاد.منم اولا فکر میکردم که فقط من کم حوصله میشمو گاهی از کوره در میرم ..ولی با خوندن وبلاگهای مختلف دیدم نه!انگاری برای همه پیش میاد.
امیدوارم خدا صبر مادرانمون و زیاد کنه تا هیچ وقت با این گلهای ناز رفتاری نکنیم که بعدا وجدان درد بگیریم هر چند که بعید میدونم!!!!

خدا كنه سميرا جون،‌ميدوني خيلي چيزا اگه از دست در بره ممكنه جبرانشون خيلي سخت باشه و من الان رفتاري كه گاهي از نيروانا ميبينم مثلاً نشون دادن عصبانيت و اخم و ... رو دق ميكنم كه از ما ياد گرفته. اميدوارم بهتر باشيم همه
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
13 دی 91 16:29
وای گلم خواهر خوبم از دل همه حرف زدی
من مادر شاغل و دانشجو که هیچ وقت ندارم
برای اینکه به کارهام برسم باید از وقتم برای دخترم سرقت کنم و ناراحتی های گلم ...
منم بیشتر وقتها عذاب وجدان دارم شادی برای زهرا مادری نمی کنم ...ولی چطور میشه جبران کرد؟ چه میشه کرد؟ ولی خدا را شکر من صدی به یکبار دعواش می کنم چون اصلا دلم نمی آید

آفرين به تو عزيزم،‌ خيلي صبوري بخرج ميدي. خدا به همه مون كمك كنه خشم خودمون رو كنترل كنيم. فدات
صبا
14 دی 91 21:57
الهی فدات بشم نیروانا جون ، ولی خب کاری نکن عزیزم که این اتفاقات بیفته عزیزم .
همه از دیدن گریه ی تو ناراحت می شن فدات بشم .
خاله جون ببخشد که این چند وقت کم بهتون سر زدم .
شرمنده

قربون محبتت بشم صبا جون، مگه تو يه نصيحتي بهش بكني عزيزم كه مث خودت گل بشه خوشگل خانوم
مامان حسني
16 دی 91 10:42
كاملا مي فهمم چقدر اين جمله اشناست "مامان حالا ناراحتي خوشحال باش" انگارومن اصلا نبايد خسته وناراحت باشم چون به مروز زمان عادي ميشه وتره براي ناراحت بودن من خردنميشه

يعني خود كلام ر گفتي فائزه جون،‌ولي بيا هميشه خوشحال باشيم. سخته ولي ميشه. حداقل از دست بچه كه ناراحت ميشيم هي نگيم تو منو ناراحت كردي وجدانش رو نشونه بريم و اذيتش كنيم. فداي دوست صبور و عزيز خودم
مامان سانای
17 دی 91 21:16
چه جالب ،حکایت من ودخترمه اگه عصبانی بشم یا ناراحت باشم (با این همه مشغله فکری برای آدم اعصاب نمی مونه) فوری می یاد منو بغل می کنه می گه مامان از دست من راضی نیستی ؟
یا اگه تقصیر خودش باشه با گریه میگه مامان بار آخرمه دیگه تکرار نمی کنم .
بوسه برای نیروانا

عزيزم انگار حكايت همه مون خيلي به هم شبيهه،‌همه همداستانيم. خوشحالم اينجا رو داريم تا قصه هاي زندگي و تجربياتمون با جگرگوشه هامون رو به اشتراك بذاريم و همدلي كنيم. خيلي دوسِتون دارم. ساناي جانم رو ببوس
مامان آناهيتا
18 دی 91 10:58
عزيز دلم، نيروانام، عشقم، قلبم، قربونت برم من با اين احساس همدلي قشنگت ملوسك. فريبا جونم، من هم گهگاهي حوصلم از سوال و جواب هاي تكراري آناهيتام سر ميره و بعدش كلي با خودم بخاطر رفتارم درگير مي شم. كاش ياد بگيريم و حس كنيم دنياي زيباي اونا رو. دنياي بي ريايي كه يادمون رفته. كاش هرگز يادمون نمي رفت و با وجود گذشت دوران كودكيمون اون كودك زيباي درونمون رو نگه داريم تا هم خودمون در اين گير و دار و مشكلات زندگي هاي امروزي انرژي بگيريم و هم دنياي زيباي جگر گوشه هامون رو درك كنيم.

عزيز هم احساسم، وجدان درد عظيمي دارم اين روزا. خدا كمكمون كنه
مامان پریسا
20 دی 91 16:25
میدونی فریبا جون؟
بچه ها روی رفتار های پدر و مادر خیلی حساس هستن.
حاضرن همه چیزشونو بدن ولی یه اخم کوچولو از مامان و بابا رو نبینن.
به دلت بد راه نده.
اقتضای سن و ذات مهربونشونه.پریسای من هم با این سنه کمش طاقت دیدنه ناراحتی مامان و باباشو ندره

از همدلیت ممنونم نازنینم. بسیار ممنون