نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

کُمِدی داغ

1391/10/4 22:40
نویسنده : مامان فريبا
7,080 بازدید
اشتراک گذاری

همین الآن اتفاق افتاد، نباید از دستش بدم.

[صحنه خونه ی ما، جلوی تلویزیون، بابایی تخمه شکنون در حال تماشای نود، من در حال وبگردی

نیروانا از پای تلویزیون بلند میشه و خودشو کش میاره]

نیروانا : خب من دیگه خسته شدم. برم بخوابم

من : خودت میخوایی بخوابی؟

نیروانا : آره، تنهایی میرم میخوابم

من : شب بخیر دخترم، بیا یه بوس بده

[نیروانا میاد بوس میده، در حالیکه بابایی همچنان با ولع تخمه میشکونه و نگران از اینکه نیروانا از تصمیمش توی راه بوس دادان به من صرفنظر کنه، رو به من تذکری میده که حالا بذار بره بابا!]

خدا رو شکر بده بستون ماچ و بوسه بخیر میگذره، نیروانا همچنان مصمم میره سمت اتاق و تختش، ما هم منتظر تا ببینیم چه اتفاقی قراره بیفته]

[بعد از چند دقیقه نیروانا در حالیکه برمیگرده]

...

: دیدم اونجا خروس داره میخونه، خورشید از پشت کوها دراومده، فکر کردم صبح شده، اومدم !!!

کیفیت عکس العمل من و بابایی رو به قوه ی تجسم خواننده و تماشاگر محترم واگذار میکنم عینک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

مامان نوژاجونی
4 دی 91 22:49
الهی قربون حرف زدنت بشم عزیزم.چقدر عاقلانه صحبت کردی.مامانی مگه الانم شما نیروانا جونو میخوابونید؟

آخر منطق ميبيني عزيزم!
نه نيروانا خودش ميخوابه ولي تا وقتي چراغي توي خونه روشن باشه و كسي هم بيدار،‌ شب زنده داره. كلاً همه بايد با هم بريم بخوابيم وگرنه اون پايه است براي بيدار موندن. ديگه برنامه ي 90 دوشنبه هاي بابايي رو هم هيچ كار نميشه كرد كه قربونت برم
مامان مینا
4 دی 91 23:06
عجب کیفیتی داره نگاه مامان و بابای نیروانا
این دختر این حرفای با مزه رو از کجا میاره میزنه؟؟؟؟؟
صد بار بوسش کن. خیلی خوش بحالت کاش ریحانه منم زود تر بزرگ بشه از این شیرین زبونیا بکنه. دلم آب شد.

كيفيت نگاه شما كه بالاتره قربونت برم
والا وقتي ريحانه جونم كم كم پا گرفت و به اين روزاي عمرش رسيد دستت مياد اين حرفا رو از كجا مياره. ميدوني سهراب سپهري جايي ميگه " ما هيچ ما نگاه"
شما فكر كن من بگم" اينا هيچ،‌ اينا چشم و گوش و دماغ و دست و دهن".
يعني هر چي از طريق حواسشون دريافت ميكنن يه جاي مطمئن ذهنشون ثبت ميكنن و به موقعش تحويلت ميدن. خصوصاً كه ديگه توي اين سن يه قوه ي ديگه شون هم ميزنه بالا و اون خيالبافيه. قصد دارم چندي بنويسم در اين زمينه. ببوس ريحانه ي سه ماه و اندي منو
مامان مینا
4 دی 91 23:07
فکر کنم اولین کسی بودم که کامنت گذاشتم مگه نه؟؟؟

اول و دومش فرقي نميكنه فدات شم. مهم اينه كه روي موج هم بوديم ولي منو ببخش ديگه ديشب نخوندم جواب بدم ميناجونم. محبتت رو قربون. والا خداييش تو خيلي همت داري با يه كوچولوي سه ماهه توي وبي. دمت گرم.

مامان مینا
4 دی 91 23:08
خاطره زایمانمو خوندی؟؟؟؟


خداييش نه،‌ يادم رفته بود. الان ميرم ميخونم عزيزم. ببخش


الان دوباره اومدم ميبينم رمزدار بوده،‌ من كامنت گذاشته بودم رمز بدي بهم ولي جوابي ازت نيومد. نكنه خصوصي گذاشتي؟! برم نگاه كنم. حتماً بايد خصوصي باشه خب. رمز رو كه نميذارن سر طاقچه !
مامان یسنا
4 دی 91 23:38
تا اومدم برسم به آخرش دلم آب شد فریبا. اونقدر کیف کردم که نصف این متنو تو قسمت ثبت وبلاگ نوشته بودم وای خدای من قوه تخیل باید بگم یا حاضر جوابی یا اینکه نیروانا یاد گرفته راه در رو پیدا کنه از چیزی که نمیخواد. خدایا شکرت به خاطر این بچه ها شکر

عشقي الهه جونم! كاملاً درك ميكنم. هميشه لطفت به ما مثال زدنيه و اينكه با مزه و نمك خودت همه چي برات لذت بخش تر ميشه حتي نوشته هاي دستپاچه ي من براي از دست ندادن لحظه.
همه ي اينا با هم گلم ولي قوه ي تخيله به كمك بچه م اومده تا راه در رو پيدا كنه، حاضرجواب هم كه خودت بيشتر از من ميدوني با اون يسناي نازنيني كه در بغل داري. اندر باب تخلياتش خواهم نوشت. يسنام رو ببوس. بهتره گلبانو!

ستاره زندگی
5 دی 91 0:18
ماشالله
واقعا قدرت تخیل قوی داره

به جونتون عزيزم. ممنونم. خدا كمكمون كنه
مامانی درسا
5 دی 91 3:14
الهی چقده شیرینی قند عسل ........ وای بخدا ماها کم کم داریم از دست این وروجکا کم میاریم هزار ماشاالله همه میدونن کی و چطور گلیم خودشونو از آب بکشن بیرون ........

اينو خوب اومدي. اين گليم كشيدن رو باهات كاملاَ موافقم ماماني. خدا بهمون قدرت بده. فداي مهربونيت عزيزم
مامان آناهيتا
5 دی 91 7:00
اي جوووووووووووووووونم. اگه كنارم بودي به خدا يه لقمه ات مي كردم دلبرك. اين كارا رو مي كني ديگه چيزي برا مامان بابات نمي مونه ها همه ي وجودت رو خودم مي خورم.

خاله جون،‌ مگه تو رژيم نيستي آخه! اينجوري!؟!؟!
تو خودت نمك و فلفلي مزه دارش ميكني وگرنه خودت يه نمونه ش رو داري توي بغل كه. آناهيتا ناز
سمانه
5 دی 91 7:05
سلام فيافه من كه اينجوري شد وقتي خوندمش اينم قيافه تو حامد . حقتونه . دختر شيرين زبون داشتن هم اين مصائب رو داره . به فصل جديد خيالبافي هاي كودكانه مسافر كوچولو خوش اومدين .

سمانه ي عزيزم،‌اگه بدوني بعد از هاج و واج موندن چقدر خنديديم. آخه تيپ رفتن و برگشتنش هم جالب بود. خانوم كارگردان چنان قدم آهسته ميرفت و فاتحانه برميگشت انگار مقام اول بازيگريه.
اين كه ميگي حقمونه رو باهات هستم ولي از باب اينكه تا اون وقت شب بيدارش ميذاريم. الآن اگه ذهن و قلمم ياري كنه ميرم كه اين فصل رو مفصل بنويسم. فدات. عسلم رو حسابي بچش. شيرين شيرينم

مامان ساينا
5 دی 91 7:17


تجسمت عالي بود صالحه ي عزيزم. به پرشين بلاگ كامنت دادم كه نميتونيم توي وبلاگهاش نظر بذاريم. هنوز جوابي نيومده. البته از خونه ميشه گذاشت ولي من هي زمان از دستم ميره. منو ببخش اگه نظراتم توي خونه ي دخترت كمرنگه. فدات
مامان بردیا
5 دی 91 8:13
خب راس میگه بچه وقتی خروس بخونه خورشید خانم هم تشریفشو آورده باشه حتما صبح شده دیگه...
امان از دست این برنامه 90 قسمت آخرشم پخش نمیشه راحت شیم;
ببوس سحرخیزمو

هيچ بحثي نداره مهدخت جان. حق با كسيه كه ميگه. چي بگم كه هر چي بگم نود،‌هشتاد و نه هم نميشه چه برسه قسمت آخر
مامان نیایش
5 دی 91 9:20
شکلک آغوش هم که نداره که محکم بگیرم بچلونمت دخترک شیرین زبونم یعنی میدونی فریبا جون از همون موقع که می خواسته بره تو اتاقش همین نقشه رو کشیده بود نا قلا در جریانی که ؟ نقشه میکشه اونم چه نقشه هایی !!
فداش شم من که این قدر با هوش و خلاقه
باز خوبه گفته خورشید در اومده و خروس میخونه و صبح شده نیایش که ما رو کشته با این آقا گرگه که هی وقت و بی وقت پیداش میشه

آي گفتي فدات شم، شك ندارم زهره جون كه نقشه هم ميكشيده و داستان پردازي هم ميكرده وروجك!
شرح حال آقا گرگه رو بالاخره نوشتم توي پست جديد عزيزم. فكر كنم بشه بيخيالش شد. ببوس نيايش عسلم رو

مامان نیایش
5 دی 91 9:23
راستی من که هنوزم با جدا خوابیدن نیایش مشکل دارم چند وقت می خواست تو اتاقش بخوابه الان باز نه
همون موقع ها هم که می خواست توی اتاق خودش بخوابه باید منم رختخواب پهن میکردم کنار تختش تا خیالش راحت شه که تا صبح همون جام اگه می فهمید که من فقط اومدم تا اون خوابش ببره اصلا خوابش نمیبرد و اخر هم با هم می رفتیم تو اتاق ما ......حتی برای اینکه براش یه تنوعی بشه پرده ی اتاقش رو هم عوض کردم ولی بازم بعضی وقتا میگه من تنها میمونم تو و بابا پیش همین ولی من تنهام توی اتاقم؟!!!
با خودم گفتم بهش اصرار نکنم تا دوباره خودش دلش بخواد نمیدونم؟!

جدي!!!
من كه هنوز ميترسم شروعش كنم،‌در واقع ميخوام با احتياط و تأمل بيشتري شروعش كنم. يه بار وقتي تخت نيروانا رو براي تولدش اورديم توي پذيرايي، بابايي گير داد ديگه برش نگردونيم اتاق خواب و ببريم اتاق خودش ولي من گفتم هنوز زوده. ميخوام يه كم وضعيت هوا و از خواب بيدار شدنش براي آب خوردن و جيش شبانه و جابجايي بين كرمان و سرچشمه و ... تثبيت بشه،‌بعد.
ايشالا نيايش هم خودش به موقع دوباره درخواست ميكنه ولي همون باهاش رفتن توي اتاقش به نظرم از همون اول درست نبود. نگرانش نباش عزيزم. درست ميشه. دختر نازمون مستقل مستقل ميشه و ما هم هر روز دلتنگ تر براي چسبوندنش بهمون
سارا مامان آرام
5 دی 91 9:43

عزیزم قدرت تخیل
یادمه منم از این حرفا موقع بچه گی زیاد میزدم

بافنده ي دوست داشتني من! تو رو هم خيلي دوست دارم ساراجونم!
به پرشين بلاگ كامنت دادم براي معضلي كه تو كامنت گذاري وبلاگت دارم. اميدوارم جوابي بگيرم عزيزم. مرسي كه همچنان ما رو مينوازي
مامان مهبد كوچولو
5 دی 91 12:35
سلام عزيزم . واقعا ً كه چهره هاتون ديدني بوده بعد از شنيدن اين جملات زيبا .... من كه كلي كيف كردم . خيلي خيلي بامزه بود . قربونش برم كه اينقدر شيرينه .... خب ماماني ساعت اتاق نيروانا به وقت تخيل نيرواناست و هر موقع كه دلش بخواد صبح و شب ميشه !!! دوستتون دارم . ببوس نازدونه دختر رو .

سلام گلم. ممنونم از تجسم زيبات. قربون شيرينياي مهبدم. آفرين،‌خوب گفتي عزيزم؛ هر وقت نيروانا اراده كنه به خيالش شب ميشه و صب ميشه. زندگي اينجوري همينه كه همه آرزوشو دارن. مگه نه!
منم دوسِتون دارم، بيحد

سمی مامان امیرین
5 دی 91 22:01
واقعا" امکان نداره این کوچولوها قبل از ما بخوابن!!!!!!!

تنها يه امكان و اون اينكه جلوي تلويزيون غش كنن يا توي ماشين خوابشون برده باشه. اونوقت ميگن تكنولوژي بَده
مامان بهار
5 دی 91 23:16
قاه قاه خنده ما که به هوا رفت با حرفهای این شیرین زبون
آدم میمونه این جور موقع ها چی بگه در عوض این همه تخیل!!!



فدات عزيزم. ايشالا هميشه بخندين.
هيچي تنها و فقط قيافه خودش همه چي رو ميگه
مامان یه فسقِلی
5 دی 91 23:45
" دیدم اونجا خروس داره میخونه، خورشید از پشت کوها دراومده، فکر کردم صبح شده، اومدم !!! "

من که هنـــــوز موندم تو فکر این قدرت صحبت ... ...

ای جووووووووووووونم، خیییییییییییییلی باحال بود ... دمش گرم

میدونی، یاد اون جریان تحلیلاسیون افتادم ... سبز روشن و آبی خاموش

يعني ولش كني رُمان ه رو گفته. ديشب حامد بهش ميگه تو اگه حرف نزني ... ديگه بقيه ش رو نگفت. بچه م هر چي انرژي داره صرف حركت فكش ميكنه به نظرم. همينه كه تقويت شده اينجوري جواب ميده.
فدات بشم باحالي مامان فسقلي جون.
مرسي كه فتوحات وروجك ما يادت مونده عزيزم
دُخـملـیـــــــــ ـ✿
6 دی 91 0:49
ای قربون این خروس پت برم که این حرف دیگه از اون حرفا بود...

مامان هستي وهانا
6 دی 91 8:37
قربونش برم با اين كاراش چي به ذهن بچه ها كه نميرسه .بچه هاي امروزي با ماهاي پريروزي البته خودمو ميگم خيلي فرق كردن .
هانا خيلي دوست داره بره داخل حمام وبازي كنه براي همين درحمام هميشه بايد بسته باشه حالا ياد گرفته ميره لباساشو يا جوراباشو در مياره ميگه مامان كثيفه حمام بزارم .دفعه اول در رو براش باز كردم كه لباسشو بزاره سبد مثل برق پريد داخل وبيرون نمي اومد وشروع كرد به آب بازي دفعات بعد ديدم به باباش همين رو ميگه حتي وقتي تازه لباسشو عوض ميكنم لباسهاي تميزش رو هم ميخواد بزاره حمام فهميدم راه حل داخل حمام شدن را پيدا كرده.بچه ها اينن فريبا جان::

فدات فريبا جون،‌آره ميبيني تو رو خدا. خيلي موشن!
خدا حفظشون كنه. ببوس هاناي بامزه ي زبر و زرنگم رو و البته هستي جون عزيزم
مامان مریم
6 دی 91 11:04
این کوچولوها بعضی وقتا رسما ضدحال میزنن هیچیم نمیتونی بگی غیر از

ضدحالاشون بامزه ست و قابل تحمل. مادریم دیگه مریم جون، فدای تو
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
6 دی 91 13:21
زهرا هم دقیقا تا همه را نخوابونه امکان نداره بخوابه
به من و پدر میگه مگه فردا نمی خواهید برید سرکار /// اونوقت دیرتون میشه ها

قیافه ما هم اونموقع دیدنی است

ای فدای شیرین زبونیش. جانم زهرا واقعاً تبحر خاصی داری تو رقم زدن قیافه های بامزه بری مامان و بابا، آفرین عزیزم. ولی جان هر کی دوست دارین زود بخوابین وروجک خوشگلا
زینب
6 دی 91 14:23
الهی فداش شم... چی خیال کردین به همین راحتی میرن بخوابن این فسقلی ها. خیلی با حال بود این جور حرف زدنها خیلی آشناست بلغور کردن کلمات و شعر ساختن و..... دوستشون دارم نیروانای گل رو ببوس حسابی

فدای محبتت زینبم. نه بابا مطمئن بودیم نمیخوابه، فقط نمیتونستیم بقیه ی داستان رو حدس بزنیم فکر کن!!! یه روزی اینجوری برن بخوابن
جالبه به نظرم دینام از این بافندگیهای دُر و گهر بسی داره. نازنینِ خاله. ببوسینش
مامان تسنیم سادات
6 دی 91 18:34
وووووووووووااااااااااای اینقدر خندیدم که اشکم در اومد .....
مامانی یه بوووووووووس خیلی گنده از طرف من این فسقلی رو بکن .....
این عروسک خورشید رو هم از پشت کوه دیده ....!!!!!! فدات بشم با این حرف زدنت


ای جووووونم
قربونت برم خاله ی مهربونم. خنده ت رو قربون.
آره، بخاطر اینکه وقتی همه ش شب میشه میپرسه چرا هوا تاریک شد میگم چون خورشید رفته پشت کوها. حالا یا خودش نتیجه گرفته وقتی خورشید از پشت کوها بیاد بیرون هوا روشن و روز میشه. یا من یه وقتایی خودم گفتمش یادم نیست در هر صورت اونشب تخیلش رو بکار گرفت که یعنی صبح شده
مامان آوین
7 دی 91 12:43
اگه اونجا بودم در آغوش می کشیدمش و بوسه بارون می کردمش این دخمر شیرین رو!!

شما خيلي لطف دارين خاله ي مهربون و دوست داشتني. ممنونتونيم


مامان تسنیم سادات
7 دی 91 12:58



خيلي ارادت داريم
مامی امیرحسین(فاطمه)
7 دی 91 16:32
ای جانمممممممممممممم!یعنی عاشقتم نیروانا!مامان بابا رو چی فرض کردی واقعا!؟

فداي محبتتون خاله جونم. والا ديگه خودتون بهتر ميدونين. من فقط بلدم تخيل كنم، فرض كردن باشه با خودتون
مرجان مامان آران
7 دی 91 18:37
وای خداااااااااااااااااای من عالی بودددددددددددد خیلی خندیدم
خیلی ناز دختر گلت هزار ماشالا چقدرم عاقلههههههههه

فدات عزيزم. لطف دارين. خدا عاقبتمون رو با اين عاقليتش بخير كنه عزيزم. آرانم رو ببوسين
امید
8 دی 91 9:47
با سلام وبلاگ جالبی داری اول ورودم فکر کردم وارد یه دنیای دیگه شدم حس قشنگیه....یه کد جالب برات دارم بزار تو ویرایش قالبت همون اول کپی کن بعد آدرس وبلاگت رو نگاه کن عکس یه قلب متحرک اومده امیدوارم خوشت بیاد..اگه دوست داشتی منو با این اسم لینک کن بعد بگو با چه اسمی لینکت کنم منتظر حضور گرمت هستم

.:::| ماهم دانلود |:::.




کد







سلام. ممنونم. نظر لطفتونه. همينطور كه ميبينين كد اسكريپت از متن كامنت، توسط ني ني وبلاگ حذف شده. ولي من حتماً به سايتتون سر ميزنم و از مطالب مفيدتون استفاده ميكنم. با اسم "ما هم دانلود" لينك ميكنم. شما هم با عنوان وبلاگ "نيرواناي عزيز ما" لطف بفرماييد.
متشكرم
ویدا
8 دی 91 18:23

احتمالا" تا فردا صبحش داشتین می خندید!

عزيزدلم اينقدر سوژه براي خنده هست كه اگه اينجوري بگذره همه ش بايد دلتو بگيري و بخندي. يه آرام مشابه حتماً داري اينجوري بخندونتت عزيزم شاد باشي
مامان آرشين
9 دی 91 13:30
عجب وروجكيه اين نيروانا كوچولو

كوچيك شماييم. قربونت خاله جون
مامان خورشيد
10 دی 91 9:22
فكر مي كنن اگه يكم زودتر بخوابن حتما اتفاقاي زيادي تو اين دنيا ميفته كه اونا عقب مي مونن.

انگاري همينه كه ميگي عزيزم، گل گفتي
مامان حسني
16 دی 91 10:39
اي جانم اي جانم يعني كشته مرده اين دليل اوردنشونم ادم كف مي كنه چي جواب بده

اونجوري كه من دستگيرم شده،‌حسناي منم فوق تخصصه توي اين كار مگه نه فائزه جون
مامان پریسا
20 دی 91 16:42
فریبا جون اگر من بودم همون جا چنان میچلوندمش که اصلا حرف زدن یادش بره

فدات
مامان امیرحسین
27 دی 91 16:06
عزیییییییزم.

عزیزین