نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

قصه ي يلدابانو!

1391/9/29 14:31
نویسنده : مامان فريبا
6,394 بازدید
اشتراک گذاری

دخترِكم!

قصه ي يلدابانو قصه ي بانوي گيس بلنديه كه سياهي و بلندي موهاش، مث شب، همه جا رو ميگيره و وقتي به تار موهاي كمندش مياويزي تا دلبرانه روش رو بسمتت برگردونه، به يه صورت قرص ماهي ميرسي كه مث صبح برفي اول زمستون سپيد و نورانيه.

خانوم بهار زيباترين روز سال رو با خودش مياره و يلدابانو زيباترين شبِ سال رو.

شبايي كه خوابت نميبره تنها قصه اي كه عاشقشي من برات بگم و توي اولين يا دومين جمله ش هيپنوتيزم ميشي و به خواب ناز ميري قصه ي خانوم بهاره كه اينجوري شروع ميشه : خانوم بهار چادر گلدارش رو سرش كرد ....

دلم ميخواد قصه ي يلدابانو رو هم اينقدر برات بگم تا آويزه ي اون يكي گوش دلت كني.

تا وقتي به اين باور رسيدي  كه بعد از هر سرماي زمستوني،‌ گرما و طراوت بهاري هست و بعد از هر شب بلندي باز هم سپيده ي صبحي، تازه به اين باور برسي كه اگه عاشق باشي و عاشقانه به همه چيز نگاه كني همون زمستون و شب هم پر از رمز و راز و زيباييه. پر از شكوهه.

همين كنتراسته كه چشم رو خيره ميكنه و دل رو مبهوت، خانوم بهار و يلدابانوي من!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

مامان هستي هانا
29 آذر 91 15:43
شادیتون ۱۰۰ شب یلدا دلتون قد یه دریا توی این شبای سرما یادتون همیشه با ما

یلدا مبارک . . .


صفاي قدمت فريبا جونم
مامان امیرناز
29 آذر 91 19:51
سلام عزیزم مثل همیشه زیبا بود یلداتون مبارک منتظر نظراتت قشنگت هستم یلدای قشنگی داشته باشین

مرسي عزيزم،‌اي به روي چشم،‌ حتماً
مامان تسنیم سادات
29 آذر 91 20:36

خیلی قشنگ بود ....
شب یلدای خوبی داشته باشید ....
راستی فردا روز آخر پاییزه و روزه شمردن جوجه های آخر پاییز ....!!!

مرسي عزيزجون، قشنگيش به حضور بامحبت شماست
حالا من كه جوجه هام رو نشمردم چيكاركنم!!!
مامان پارمیس
29 آذر 91 21:28
من هم امیدوارم بعد از هر سرمای زمستونی طراوت بهاری داشته باشیم. بخصوص این روزا که سرما همه رو پریشون کرده و همه منتظر یه بهار آرام بخشیم. شاید این جمعه بیاید شاید. یعنی میتونیم به 21 دسامبر امیدوار باشیم؟

هميشه جاي اميد هست وحيده ي عزيزم
ممنونم كه پيشمون اومده بودين شب يلدا هرچند نرسيدم همون شب جواب مهرتون رو بذارم عزيزم. پرنسس صورتيم رو ببوسين
ویدا
30 آذر 91 0:12
بسی لذت بردم از خوندن این قصه یلدا بانو!
با اجازه بندِ اولش رو توی وبلاگم قرار دادم با کمی دستکاری!

اختيار داري دوست عزيزِ من! باعث مباهاتمه. ممنونم كه منو مينوازين ويداجان
مرجان مامان آران
30 آذر 91 0:43
یلداتون مبارک عزیزمممممممممممممم

مرسي دوست نازنينم
دُخـملـیـــــــــ شکلکـــــــــ✿
30 آذر 91 2:37
ای فدای این منطق لطیفت...........
سلام عزیزم
امیدوارم هرکجای این ثانیه ها نبضت میزند
آخرین روز پاییزی خوبی
و یلــــــــــــــدایی پر از محبت خدای مهربونمون داشته باشی
از طرف مامان دخملی و انیس سـادات جونیش


فداي نگاه پرمهرت عزيزم. منم برات ثانيه ثانيه،‌ نبض زندگي با حسي سرشار از خدا، طراوت و شادي آرزو دارم. انيس سادات جونم رو ببوس و اجازه بده دست گلت رو ببوسم با اين نظر قشنگي كه برام يادگاري گذاشتي
زینب
30 آذر 91 8:06
چقدر قشنگ .. فریبا جون قصه هاش رو برامون بذار تا ما هم یاد بگیریم برای بچه ها مون بگیم
شب چله خوبی داشته باشین

قشنگي زينبم. فدات. اي به چشم حتماً در يه فرصت مناسب تقديمتون ميكنم هرچند ميدونم خودت قصه هاي خيلي قشنگ بلدي و براي نواختن منه كه ميخوايي برات بذارم. فداي مهربونيات با اون دياناي نازنينت
مامی امیرحسین(فاطمه)
30 آذر 91 9:57
فریبا جون اولا شب یلدای شمام مبارک...دوما جدا از دیدن کامنتت ذوق کردم.فکر میکردم اونقدر لینک و دوستهای قدیمی داری که وقت سرزدن به یه دوست جدید و بی معرفت رو نداری.خوشحالم از پیدا کردن یه دوست جدید با یه وبلاگ دلچسب که جدا از خوندن پست هاش لذت میبرم بی اغراق.

فداي تو فاطمه جونم، هر لحظه ي شما مبارك
اختيار داري عزيزم،‌ اين چه حرفيه. من هميشه اينقدر شرمنده ي معرفت و محبت دوستامم كه هر چي هم بهشون سر بزنم به گرد محبتشون نميرسم. به خدا آرزومه دائم پيش همه ي دوستام باشم و از حالشون باخبر ولي خب گاهي زمان از من سريعتر ميدوه و من دور خودم ميچرخم. خيلي دوسِتون دارم حتي اگه نتونم تند تند بيام خونه تون عزيزاي من. ممنونم از بودنتون، از مهرتون. بي لطف شما من هيچم
مامان بردیا
30 آذر 91 10:57
زمستون شاد و خوشکلی رو براتون آرزو دارم.یلداتون مبارک

منم براي شما همينطور مهدخت عزيزم. پر از شعر و شكر باشين الهي
سمی مامان امیرین
30 آذر 91 11:57
واقعا" از خوندن نوشته های دلت برای دخترت لذت میبرم.
شب یلدای خوبی در پیش داشته باشین.

فداي دل مهربونت سميراجون،‌لطفت هميشه شامل حالمه. ميبوسمتون با شاهزاده هاي گل هميشه ت به شادي
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
30 آذر 91 12:05
منم یلدای زیبایی را براتون آرزو می کنم در کنار همسر محترم و دختر پاییزی تون

فدات عزيز دلم. مرسي مرضيه جون، ايشالا كه به شمام خوش گذشته باشه. زمستونتون سپيد و شاد باشه الهي ببوس زهراجونم رو
مامان سانای
30 آذر 91 13:23
یلداتون مبارک

مرسي عزيزم. هر لحظه ت شاد و فرخنده
مامان آناهیتا
30 آذر 91 19:39
چه سخاوتمند است پاییز که شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد. دختر پاییزی زیبارو, عمرت صد شب یلدا و دلت قدر یه دنیا نازنینم. با تمام وجودم این شب زیبا رو بهتون تبریک می گم. از جمله قشنگت نمی تونم بگذرم. با اجازت میزارمش توی وبلاگ آناهیتا فریبام.

عزيز دلم زينبم، بهم افتخار ميدي با اين بهادادنت به نوشته هام. چقدر من دلگرم ميشم به نوشتن با اينهمه دست مهري كه به پشتم ميزني رفيق. ممنونتم باصفا. همه ي عشقم نثارتن عزيزدلم. ببس آناهيتاي منو
مامان آناهیتا
30 آذر 91 22:26
هر چی این پست رو می خونم سیر نمی شم. خیلی لطیفه. مثل خودت خانوم.

سرخم از خجالتت عزيزم، و گرم از مهرت،‌ مث انار و هندونه ي يلدا. جز تعظيم چيزي ندارم،‌ سر فرود ميارم
رهگذر
30 آذر 91 22:53
خانم عزیز فکر نمی کنی این کنتراست هیچ تناسبی با بقیه کلمات و جملات زیبا و اصیل فارسی و ایرانیتون نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رهگذر گرامي،‌ ممنونم از اينكه پستم رو خوندين و برام وقت گذاشتين. اتفاقاً آره، ممكنه اينطور به نظر برسه ولي خب من هيچ تعصبي روي انتخاب زبان واژه ندارم. با همه ي عشقي كه به زبان پارسي خودم دارم،‌ هرجا حس كنم واژه اي اينقدر قوي و قابل فهم هست كه نيازي به جايگزين نداشته باشه بي وقفه بكارش ميبرم. كلمه هاي "هيپنوتيزم" و "كنتراست" هم دقيقاً به همين دليل به جاي خودشون توي نوشته م هستن. بازم ممنونم و اميدوارم همچنان از نظرات پرمهرتون بهره مند بشم.
مامان یه فسقِلی
1 دی 91 0:39
ای جووووونم، تا حالا قصه ی یلدا بانو رو به این زیبایی نخونده و نشنیده بودم...

حـــــرف نداشت... آفـــــــــرین

ميدوني همه ي زيباييش به اينه كه تو دوست عزيزم توي همچين شبي ار آسمون اومدي. قشنگترين هديه ي يلدابانويي عزيزِ من

مامان سیدعلی
1 دی 91 10:41
سلام بانوی قصه گو اینقدر قشنگ متن مینویسی که ادم هرچی میخونه سیر نمیشه. ماشااله به این خلاقیت.

سلام عزيزم،‌ شرمنده م ميكني،‌ نگاه قشنگ دوستامه كه قشنگشون ميكنه. الان من ذوقمرگ ميشم از اينهمه لطف. فداتون بشممممممم
مامان مینا
1 دی 91 12:45
سلام عزیزم خیلی قشنگ نوشتی وای که من عاشق این نوشته های رویاییتم. خوش بحال نیروانا که با این رویا ها عجین میشه و قد میکشه
شب یلداتون مبارک.
به ما هم سر بزن ریحانه سه ماهه شده و من حسابی ذوق میکنم.
خوشحال میشم تو جشن ما شرکت کنین.

سلام ميناجونم، فداي محبتت. واقعاً دلم ميخواد نيروانام با اين رؤياها عجين بشه. ممنونم از حس قشنگي كه بهم برگردوندي عزيزم. همه ي لحظه هاتون مبارك. به چشم، چي بهتر از اين، يلدا و تولد! هميشه شاد باشي گلم
مامان نیایش
1 دی 91 13:23
قصه ی زیبایی بود فریبای نازنینم با اون قلم شیوات
برای خانوم بهار و یلدا بانو هم آرزوی زیباترین لحظه ها رو دارم یلداتون مبارک

فداي مهر مدامت زهره ي من، هميشه ت بهار و يلدا باشه الهي. ميبوسمتون
مامان یه فسقِلی
2 دی 91 1:03

با پســــــــــــت یلدای 91 و تــــــولد بروزم.

تـــشــــــر یف بیارید ... قـــول مــــیدم بد نگذره بهـــــــــــتون.
راستی، قبل از اومــدنتون، اسپیــــــــکر سیســـتمتون هم روشـــن کنــــــــــید.

مــــرسی...


اول از همه اومدم يلدا و تولدت مبارك تو بانوي يلدا! خيلي هم بهم خوش گذشت. هميشه نور باشي بانو!
مامان خورشيد
2 دی 91 8:51
تا آخر دنيا تا هميشه تو آغوشتون عاشقانه ترين قصه ها رو بشنوه.

مرسي عزيزم،‌ از دعاهاي قشنگت سرمست ميشم
مادر کوثر
2 دی 91 15:38


سلام عزیزم
ممنون از لطفتون نسبت به ما و خواهرم

با اجازه لینکتون میکنم

عزيزم،‌ خيلي بهم افتخار دادي. ممنونم. چرا اين فكر به ذهن من نرسيد!؟ ببخش عزيزم كه اينهمه دير مي پيوندمت.
به اميد دوستيهاي بيشتر


اينقده گيجم كه نگو خواهر. من بي اجازه يا بااجازه لينكتون كرده بودم و يادم نبود. بازم ممنونتونم