نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

پروژه اي به نام آب بازي

1390/2/4 8:01
نویسنده : مامان فريبا
6,399 بازدید
اشتراک گذاری

اينقدر تو راه رفتن مهارت و جرأت پيدا كردي كه ديروز توي حموم توي وان كوچولوت دوام نياوردي و هي گفتي "پاني، پاني" كه يعني "پايين" و منم با هزار ترس و نگراني آوردمت بيرون. تو حموم برا خودت جولوني ميدادي كه بيا و ببين. منم ذره ذره گوشتاي تنم آب ميشد. عين خيالت نبود كه چه خطرايي تهديدت ميكنه. هي از اينور به اونور. منم هي التماس كه "ماماني بسه. تو رو خدا برو تو وان بشين. ليز ميخوري ميافتي" ننشستي و دو بار زمين خوردي؛ با اينكه اونهمه حواسم بهت بود. دفعه دوم خيلي دردناكتر بود. هي گريه كردي تا اينكه نصفه نيمه اومديم بيرون. البته تو رو كه فكر كنم خوب شستمت. ديروز كه بخير گذشت اما نميدونم از اين به بعد ديگه چه جوري بايد ببرمت حموم.

پروسه ي حموم بردن تو از همون اوائل پروسه اي بود كه خيلي وقت و انرژي از من و بابايي ميگرفت و در طي اين ماهها دچار دگرگونيهاي آشكاري شده. اولش من و بابايي تو اتاق حمومت ميكرديم. اون ميگرفتت توي وان آب و من ميشستمت. هنوز كه نميتونستي گردن بگيري. مكافاتي بود. هميشه هم وسطش گير ميدادي به شيرخوردن و بين شستن سر و بدنت فاصله مي افتاد. اولين حمومت رو من و بابايي به تنهايي انجام داديم، بعد از دو هفته از تولدت. خيلي خجالت آوره اما ميترسيديم بشوريمت. دور و بري هام از ما ترسوتر، يكي پيدا نميشد ريسك كنه و ما رو وادار كنه به شستنت تا اينكه دوتايي اين تصميم كبري رو گرفتيم و با هزار ترس و دلهره كه يواشكي تو دلامون بود و علني از مامان بزرگي به نمايش گذاشته شده بود شروع كرديم به شستنت. قيافه ي اون لحظه كه توي آب گذاشتيمت هيچوقت يادم نميره، پر از علامت سؤال بود و البته معلوم بود كه چقدر نگراني. من و بابايي هم خيلي ناشيگري از خودمون درآورديم و آخرش يهو آب ريختيم رو سرت. الهي بگردم چقدر گريه كردي و من چقدر وجدانم درد گرفت... از تولدت كه آذر بود تا نزديكياي عيد تو اتاق حمومت ميكرديم. بعد از اتمام استحمام موش كوچولو صحنه ي اتاق ديدني بود. يه چندتا عكس از اون صحنه ها براي آينده ت كنار گذاشتيم. كم كم از اتاق به حموم نقل مكان كرديم و وقتي هم  كه تونستي بشيني نگه داشتنت توي آب برا بابايي كار آسونتري شده بود. بخصوص كه ليزگير هم كف وانت گذاشته بوديم و بابايي فقط پشتت رو ميگرفت ولي پروسه ي شستنت هنوز يه كم سخت بود چون هوا سرد بود و ميبايست خيلي حواسمون باشه كه توي اين جابجايي از حمام به اتاق و خشك كردن و لباس پوشيدنت يخ نكني بچايي. وسط اتاق چادر ميزديم و همه ي وسايلت رو ميذاشتيم اون زير. خيلي صحنه هاي خنده داري بود. كم كم كه مهارتت تو نشستن زيادتر شد يه مدت بود كه با خيال راحت تنهايي ميذاشتمت توي وانت حسابي آب بازي ميكردي و منم با خيال راحت كارامو انجام ميدادم كه البته تنهات نميذاشتم. بعدش هم مياوردمت بيرون و ميپوشيدمت. ديگه خيال بابايي هم راحت شده بود و لازم نبود وقت اونم گرفته بشه. تو هم كه عاشق آب بازي يكي دو ساعتي اون تو كيف ميكردي. بماند كه هميشه موقع شستن سرت گريه و زاري راه مينداختي و اين اواخر من با هزار ترفند و تدبير از نشون دادن ني ني توي آينه ي دوش و آب ريختن روي سر شامپوخرسي و چه و چه سعي ميكردم كمتر اذيت بشي و خوب هم بود. خوشحال بودم كه اون دوران سخت سپري شده و حموم كردنت ديگه به يه تفريح تبديل شده تا يه كار طولاني مدت طاقت فرسا. هر دفعه هم اسباب بازياتو عوض ميكردم كه تنوع داشته باشه تفريحت.

حباب بازي تو حموم رو خيلي دوست داشتي ماهي كوچولو. يا اينكه هي ليفت رو كه شكل گاوه ببري زير آب بياري بيرون شالاپ شولوپ و يواشكي دور ازچشم من يهو ببري تو دهنت. كتاب حمومت رو ورق بزني. يا هي با دستات دو طرف وان رو بگيري و با جلو عقب بردن بدنت موج درست كني توي آب. آب بازي واقعاً برات لذتبخشه. اينقدر كه هميشه بهونه ش رو ميگيري و ما مجبوريم هميشه با احتياط از مقابل در حموم رد بشيم كه تو ناقلا بازم ميفهمي و ميگي " آب بازي نـــــــــــــه" كه يعني من فهميدم ولي درسم رو بلدم.

ديروز ولي دلت دنبال كشف جديدي از فضاي حموم بود. و ما حالا بايد يه راه جديدي پيدا كنيم كه باز هم از حمومت لذت ببري و هم ما خيالمون راحت باشه كه شازده كوچولو جاش امنه و بازم حموم يه تفريح ميمونه. كسي ميتونه كمكمون كنه، آره؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان آناهيتا
4 اردیبهشت 90 12:07
واي خداي من. وبلاگ نانازي خاله و دوست آناهيتا. خوشحالم مامان فريبا آدرس وبلاگ شما را بهم داد. من هم مثل مامان گلت با هر پيشرفت شما كلي ذوق مي كردم انگار كه آناهيتا داره كاراي شمار رو انجام ميده. فرشته كوچولوي ما، هميشه شاد باش و لبخند به لب داشته باش تا مامانت از شاديت انرژي بگيره.


مرسي مامان آناهيتا(آتا) جونم و مرسي خداجونم كه خاله ي خوبي مثل شما دارم. شما شكل فرشته هايي هستين كه تو بهشت بودن. خدا شما رو برا ما و آتاجونم نگه داره تا ما هم از بودن شما انرژي بگيريم. شاد شاد باشين. آناهيتاجونم ببوسين. هرچند هنوز خيلي آداب دوستي بلد نيستم و يه جورايي هولش ميدم همش ولي دوسِش دارم.
مامان رادین
4 اردیبهشت 90 12:14
الهی.نازی ببوسینش.


ممنون عزيزم. شما هم رادين ناز رو ببوسين. الان رفتم يه سر به وبلاگش زدم و يه كوچولو خوندم. چه بامزه و نازه مثل همه ي فرشته هاي آسموني.
مامان آناهيتا
4 اردیبهشت 90 13:59
دوباره سلام

اين روشاييه كه من براي آناهيتا استفاده مي كنم شايد بدردت بخوره:
1. استفاده از اشيايي كه توي آب غوطه ور مي شه
2.استفاده از اشياي كه روي آب شناور مي مونه
3.استفاده از وسايلي كه داخل آب حباب ايجاد مي كنه مثل بطري شامپو
4.رنگ هاي خوراكي براي تغيير رنگ آب(البته من اينو هنوز استفاده نكردم)
5.صابون يا پودر لباسشويي براي توليد كف
6.استفاده از يخ توي وان خيلي براشون جالبه مخصوصا وقتي يخا آب مي شه
7.يك تنگ پاستيكي شفاف را پر آب كن و به دخمل نازمون نشون بده كه از پشت تنگ آب دستاي كوچولوش چقد بزرگ ديده ميشه
8.لوله، قيف، ني نوشابه كه آب داخلشون نميره
9.از آب پاش هم خيلي لذت مي برن
اميدوارم اين چيزا براي گل دخمل لذت بخش باشن.


ممنونم عزيزم، حتماً ازشون استفاده ميكنم. البته كم و بيش بعضي روشها رو بكار بردم اما اميدوارم اين جديديا اينقدر جذاب باشن كه تو آب نگهش داره نخواد راه بيفته اينور اونور. آناهيتا رو حسابي ببوس.
سـ حــ ـر
4 اردیبهشت 90 23:24
salam khanom hemmatie azizam
mamnounam az lotfetoun..
va mamnoun k be yadam boudid...

...az tarafe man ye maache gondeye ab dar az nana jounam bokonid...(lotfan hameye marahele zekr shodeye mach ,anjam gardad!)...ba tashakkor...sahar khanoumi k hanouz azize delesho az nazdik nadide k khodesh machaye abdar kone...
be har hal dige!!.........
...+
ye mache gondeye abdare dige vase khode khanoum hemmatie aziz..k ounam sharayetesh mese sharayete nirvana jouname!!
merc...
hala ino ki anjam bede ???!!!!
ahha...!
be nirvana jounam begid k in karo anjam bede...midounam k khodetounam az in yeki lezzat mibarid..

akhey....azizam.......
be omide machaye gonde..tavassote khode darkhast konandeye mach! ya'ni bandeye haghir...

inam yeki az mach majazihaye(!) man vase azizam: !

salamat bashid o hamvare shad...,ham shoma..ham nirvana joun..va ham babaye mehraboune nirvana joun...



سلام سحر عزيزم، ممنون از ابراز لطف صميمانه اي كه داري. تشريف بيارين خونمون، نيروانا از ديدار دوستان خيلي لذت ميبره. ما هم حسابي خوشحال ميشيم ببينيمتون. بوس فراوان براي خاله ي بااحساس ما.
مامان ساينا
5 اردیبهشت 90 13:11
سلام نانا جونم
منم ناينا هستم.لحظه شماري مي كنم بيام پيشتون حتما بهمون خيلي خوش ميگذره.دوست دارم.وبلاگ ناز و خوشكلي داري.دست مامان گلت درد نكنه كه خاطراتت را اينقده قشنگ مي نويسه.مرسي ماماني


سلام به روي ماهت ناينا جونم. ما هم خيلي دوست داريم به جمع ما بپيوندي. البته دوست داريم هر جور كه راحت تري و هرجا كه بهت بيشتر خوش ميگذره باشي. من و آتاجونم حسابي منتظرتيم كه هر وقت اومدي كلي بازياي خوب خوب كنيم. مرسي به مامان گلت كه به ما سرزد. مي بوسمت ناينا. مي بوسمت خاله جوني.
مامان عسل و آریا
7 اردیبهشت 90 11:57
بووووووووووووووس برای گل دخترمون


سپاس فراوان خاله جون
تو رو از آبنبات ساختن
12 اردیبهشت 90 20:02
سلام

دیش دان

از این اسم خوشم اومد
اگه اجازه بدین ما هم یه عروسک رو به همین نام نامگذاری کنیم




حتماً دوست عزيز، خوشحال ميشيم.