تقدیر دو فرشته
اولین بار از روی یه لینک دوستان، توی نی نی وبلاگ پیداش کردم. با کلی هیجان، وجب به وجب وبلاگش رو خوندم و روح پاکش رو بهمراه روی ماه تک ستاره ش رصد کردم. مطمئن بودم این اشتراک فکر توی نامگذاری دخترامون، یعنی اینکه خیلی بهم شبیهیم. نیرواناهای هر دوی ما با یه باور راسخ به جان لایتناهی و آرمان رسیدن به جاودانگی با درهم آمیختگی با نقطه ی آغاز و پایان کائنات که همون نور بیکران خداوندیه، نیروانا نام نهاده شده بودن، اینو حتم داشتم. همین، اشتیاق من رو برای بوسیدن و در آغوش گرفتن یه نیروانای دیگه صدچندان میکرد. دلم میخواست نیروانا هم همنام خودش رو ببینه و دیدن واکنش اون برام خیلی مهم بود. همیشه فکر میکردم ساکن تهرانن ولی وقتی از کلوپ پاندا گفته بودم و نسترن جان گفته بود خونه شون نزدیک کلوپه، قلبم تپید که یعنی روزنه ی امیدی هست برای دیداری نه چندان دور و دیر. چهارشنبه شده بود و کم کم داشتیم به برگشتن فکر میکردیم. دو روزی بود که الهه جان برای نسترن و زینب عزیزم پیغام گذاشته بود و من خدا خدا میکردم نسترنم هم آنلاین بشه و پیغام رو ببینه. دل توی دلم نبود ،چون میدونستم بخاطر رسیدگی بیشتر به تک ستاره ش دیر به دیر آن میشه، اینو خودش نوشته بود توی وبلاگ. و دلشوره های من پاسخ شیرینی گرفت وقتی همون اوایل صبح با صدای گوشی موبایلم به صدای آشنا و سرشار از محبت و عشقی رسیدم که انگار زیباترین موسیقی دنیاست. به خدا صدای نسترنم خیلی قشنگ بود و انگار از خود ماورا توی گوشم نواخته میشد. وقتی ازم خواست مهمون خونه شون بشم و گفتم بیرون برای بچه ها بهتره گفت "چاییامون نمک نداره" و باز بیشتر به این یقین رسیدم که خیلی مث خودمه. قرار رو پنجشنبه صبح، ساعت ده، همون کلوپ گذاشتیم با هدف اینکه بیشتر به بچه ها خوش بگذره و آرزوی دیدار کردیم. همون چهارشنبه افتادم به جمع و جور کردن چمدون و اینکه کارای قبل از رفتنمون رو انجام بدم تا فردا صبح دیگه با خیال راحت بتونم به نسترن و نیروانا برسم. غافل از اینکه شب هنگام تقدیر دیگه ای برامون رقم میخوره. عصر چهارشنبه خیلی بهونه گیری میکردی و نق و نوقت زیاد شده بود. دیگه داشتیم کلافه میشدیم که به پیشنهاد عمو حمید مهربون بردیمت پارک. از پارک برگشتیم و لباس پوشیدیم به قصد ضیافت شام خونه ی مامانِ رویای عزیزم. اونجا بود که دیدیم دماغت داره آویزون میشه و من اضطراب گرفتم که تا فردا چی پیش میاد. همون لحظه ی اول دوا و درمونت رو شروع کردیم و تا صبح نخوابیدم. البته نخوابیدنم تنها به دلیل مریضی تو نبود عزیزم. بگذریم.
صبح دیگه ساعت داشت به نه و نیم نزدیک میشد و تو هنوز خواب بودی. گفتم به نسترن یه خبری از اوضاع بدم که کفش و کلاه نکنه نیروانا کوچولو رو که یه وقت اگه نتونستیم بریم شرمنده ش نشم. زنگ زدم و شرح ماوقع دادم و گفتم از اونجایی که خیلی دلم میخواد ببینمشون اگه تو بیدار شدی و اوضاعت یه کم مساعد بود یه سر میریم در خونه شون به دیدار ولی خیلی مزاحم نمیشیم که یه وقت نیروانا تک ستاره هم مریض نشه. باز لطف نسترن جون و صفای دلش که از کلامش هویدا بود باعث شد وقتی حدودای ده و نیم بیدار شدی به خودم جسارت بدم و زنگ بزنم خونه شون و بگم میاییم خونه تون و یه کوچولو هم میاییم تو. فکر این که میرم توی خونه ای که زیبایی و روح سبزش رو پیش از این یافته بودم شادم می کرد. از دیدگاه من، نسترن، مامان خوش سلیقه ی خوش ذوقی بود که برای کوچیکترین بهونه ای برای دختر نازش جشن کوچکی با هنر دست خودش براه مینداخت و یه عکس و خاطره ی قشنگ توی وبلاگ تقدیر یک فرشته به ثبت میرسوند و حالا من داشتم میرفتم تا از نزدیک اینهمه زیبایی رو ببینم. تو هم وقتی بهت گفتم میخواییم بریم یه نیروانای دیگه رو ببینیم یه لحظه به فکر عمیقی رفتی و چشات برق زد. پوشیدیم و رفتیم و درست همونطور که فکر میکردم و بسی باشکوهتر به نسترن و نیروانا و خونه ی عطرآگینِ عشقشون رسیدیم. خیلی هیجان داشت دیدن قاب عکسی با همون عکسِ درباره ی وبلاگ تقدیر یک فرشته روی میز خونه ای که نیروانای ناز تک ستاره شه. نسترن با عطر و رنگی عین نسترن بهار بود و با اون لحظه های آسمونی ای گذروندیم وقتی با شورِ هر چه تمامتر درباره ی اینکه چرا اسم فرشته ش رو نیروانا گذاشته حرف میزد، وقتی با عشقِ تمام نیرواناها رو قربون صدقه میرفت و آماده شون میکرد عکس بگیرن و وقتی برام از همه ی دلمشغولیاش میگفت و به قول خودش انگار سالهاست همدیگه رو میشناسیم. بیش از دو ساعت تمام با هم بودیم که انگار لحظه ای بیش نبود.
نسترن عزیزم هرچی از لطف و صفات بگم هیچی نگفتم. الهی تک ستاره ی خونه ت همیشه بدرخشه و نور باشه. الهی خونه تون همیشه پر از رایحه ی شادی ِ بهار باشه. الهی بزرگ شدن و هر روز نورانی تر شدن فرشته ت رو ببینی و الهی همیشه باشیم تا دو تا نیروانای ما تقدیر دو فرشته رو به جاودانگی و نور رقم بزنن.
عکسای ادامه ی مطلب تقدیمتون که در واقع فیگورهای متفاوت این دو تا فرشته ی همنامه در کنار هم.