يه جرقه، يه اراده، حركت
گفتم كه همينجور يهو ....
و واقعاً خودمون هم سورپرايز شديم وقتي خودمون رو توي قطار كرمان-مشهد ديديم كه يعني قراره برسيم مشهد و يه هفته توي دنياي متفاوت زندگي كنيم و دل بدست بياريم و دلشاد بشيم. به مادرجون و باباجان نگفتيم و هيشكي نميدونست از سفرمون به مشهد جز خاله فرح. همون مهمون عزيز مردادماهمون از تهران كه عكساشون رو اول آبان گذاشتم. قرار بود مشهد خونه ي مادرجون اينا باشن و براي اينكه مطمئن بشيم باز هم در كنارشون سفرمون پرخاطره تر ميشه ازشون پرسيديم كه دقيقاً كي مشهدن و همين شد كه خبردارشون كرديم كه فردا ما هم عازميم.
وقتي توي صبح بارون خورده ي پاك مشهد زنگ درِ خونه ي مادرجون رو زديم و ذوق مفرطش رو از زبان فرح جان و مهري خانوم كه شاهد اونور آيفون تصويري بودن شنيديم حس كرديم كه زيارتمون واقعاً مقبول افتاده.
ادامه دارد...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی