نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

آبي زرد

1390/2/3 8:32
نویسنده : مامان فريبا
9,336 بازدید
اشتراک گذاری

اولين باري بود كه برديمت پارك، اونم خيلي بي مقدمه. از بس كه زار زدي و وسط كار مهمي كه در حال انجامش بوديم هي گفتي "تاتا"، به توصيه ي يه دوست راهي پارك بازي كودكان شديم. الهي فدات بشم تا حالا اينهمه فرشته يه جا نديده بودي نه؟ حتماً ‌با خودت گفتي اِاااه نكنه برگشتم آسمون؟ چنان بهت زده بودي و يكي يكي بچه ها رو با دقت نگاه ميكردي كه نگو. عشقت كه پله نورديه، پس شروع كردي از پله هاي سرسره بالارفتن. چه ذوقي ميكردي نازنين! چقدر شادكردن دل كوچيك تو راحته و چقدر ما اين شاديا رو ازت دريغ ميكنيم. از وسايل بازي كه خسته شدي دوباره گفتي :"تاتا" و ما رو از اونجا دور كردي . رفتي رفتي گير دادي به توپ واليبالي كه سه تا دخترخانوم مشغول بازي باهاش بودن. بابايي هم كه مثل من فقط منتظره ببينه تو چي طلب ميكني؛ بدو دويد بره از لوازم ورزشي اون نزديكيا برات توپ بخره. تا اون بياد كلي با توپ اون خانوما بازي كردي. هي بغلش كردي بردي دادي به اين طرفي دوباره ازش گرفتي رفتي به تيم مقابل حواله ش كردي؛ تا باز خسته شدي و مراسم خداتظ خداتظ راه انداختي. بابايي كه با توپ آبي زرد* برگشت دوباره با ذوق توپ بازي كردي و بعد هم مثل يه بچه ي گل خودت پيشنهاد رفتن دادي. ديگه واينستادي اون وسط گريه كه ميخوام بمونم. خيلي خوش گذشت. راستش ما خيلي اهل بيرون رفتن و گشت و گذار نيستيم. يعني شرايط اينطور ايجاب كرده كه اكثراً براي كار بيرون از خونه ميريم نه تفريح. اونشب هي با خودم فكر كردم بايد بخاطر تو هم شده روال رو عوض كنيم. تو مرغ باغ ملكوت رو كه نميشه تو قفس نگه داشت، ميشه؟

* اولين رنگي كه تو دنيا شناختي و اسمش رو گفتي " آبي" بود. بعد از اون همه چي به نظر تو آبي بود. هرچيز رنگي ميديدي ميگفتي "آبي". حدود سه چهار ماهي هست كه به طيف رنگهايي كه به رسميت ميشناسي "زرد" هم اضافه شده. البته در كنار رنگ آبي يعني حالا هر چي ميبيني كه رنگيه و رنگش به چشمت مياد ميگي "آبي زرد". توپ واليبالي كه بابايي خريده اما واقعاً مصداق كنارهم قرارگرفتن دو رنگ آبي و زرده. مباركت باشه بانوي رنگهاي شاد زندگي!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)