دوباره زادگاهِ تو
خيلي غيرمنتظره و يهويي يه سفر به يزد برامون پيش اومد. شهري پر از خاطره ي شيرين براي من از روزهاي زيبايي كه تو نازنينم توي سرنوشتمون رقم خوردي و توي وجودم نشستي. شهري كه وقتي از دنياي نازيباي پزشكي ديار خودمون كرمان بهش پناه آوردم، پناه امن و مهربونمون شد.
وقتي كه بعد از بي معرفتي پزشك زنان و زايمانم در كرمان - كه منجر به از دست دادن جنين دو ماهه مون مهربانو شد - ديگه دلم نخواست خودم و جيگرگوشه م رو به دست كساني بسپرم كه بويي از انسانيت و تعهد پزشكي و اخلاقي به بيمارانشون نبردن، با بابايي تصميم گرفتيم از امكانات پزشكي و وجدان هنوز بيدار هموطنان در استان مجاورمون يزد، استفاده كنيم. براي ما كه جايي بين يزد و كرمان ساكنيم زياد تفاوتي نداشت كه تحت نظر پزشكي در كرمان دوران بارداري رو سپري كنم يا در يزد. تنها حدود 100 كيلومتر تفاوت مسير بود كه به اونهمه مزايا واقعاً مي ارزيد. اين شد كه ما بارها به يزد رفتيم و هر بار هم خبر خوش خوب بودن اوضاع من و تو، بهمراه گشت و گذار اجمالي و گاه مفصل در شهر، خاطره ي زيبايي برامون مي آفريد.
اولين بار صداي قلب تو رو اونجا شنيدم و خوب يادمه تا از دكتر حجت پرسيدم" كِي روح توي كالبدش قرار ميگيره؟" با اون لبخند زيبا توي صورت نورانيش گفت" همين حالا هم روح داره چون قلبش ميتپه" و من به عرش رفتم و خوشحال بودم كه اسمت رو قبل از اينكه از آسمون به زمين مسافرت كني بر زبون آورده بودم تا خودت رو بشناسي نيرواناي من! اولين بار شكلت رو اونجا ديدم، شكلي كه شبيه هيچي نبود و من هي تند تند سعي ميكردم بر اساس توضيحات دكتر مجسمش كنم. اون روزي كه دل توي دلم نبود ببينم دختري يا پسر؟ و دكتر حجت با همون لحن هميشگي جوري كه من فكر كردم هنوز داره بررسي ميكنه و مطمئن نيست گفت "دختره" و من همينجور كه هي قند توي دلم آب ميشد منتظر بودم مؤكد بگه و آخرش وقتي نگفت پرسيدم:"خب دختره يا پسره؟" و دكتر انگار كه از گيجي من متعجب شده باشه با لبخند گفت "گفتم كه دختره!!!" مطمئن بودم كه مريضاي گيجِ دستپاچه ي عجولش رو ميشناخت و همون شخصيت بزرگ و استواري كه داشت آستانه ي هيجانش رو كنترل ميكرد كه كاري نكنه مريض كوچيكش دلگير بشه.
تمام لحظه هاي زيباي ورودت به اين دنيا و خيلي از اولينهاي تو رو اونجا بياد دارم ولي حالا وقتش نيست. يه روز ديگه جزء به جزء اون لحظه هاي شيرين رو برات مينويسم.
و اين بار براي اولين بار بعد از پنج روزگي تو به اين شهر قشنگ برگشتيم. و براي اين رفتيم كه يه خاطره ي شيرين براي دوستاي خوبمون هم رقم بخوره. سفر اينبار ما به يزد پر از تمناي تولد بود، پر از فرياد براي فرستادن هديه ي زيبايي مثل تو به زندگي دوستاي عزيزمون كه دنياشون رو چراغون كنه. شباي قدر ما خيلي ارزشمندتر از هميشه بود. حتم دارم. هميشه ي ما قدره اگه بهتر نگاه كنيم نازنين!