نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

دوباره زادگاهِ تو

1391/5/21 10:24
نویسنده : مامان فريبا
5,993 بازدید
اشتراک گذاری

خيلي غيرمنتظره و يهويي يه سفر به يزد برامون پيش اومد. شهري پر از خاطره ي شيرين براي من از روزهاي زيبايي كه تو نازنينم توي سرنوشتمون رقم خوردي و توي وجودم نشستي. شهري كه وقتي از دنياي نازيباي پزشكي ديار خودمون كرمان بهش پناه آوردم، پناه امن و مهربونمون شد.

وقتي كه بعد از بي معرفتي پزشك زنان و زايمانم در كرمان - كه منجر به از دست دادن جنين دو ماهه مون مهربانو شد - ديگه دلم نخواست خودم و جيگرگوشه م رو به دست كساني بسپرم كه بويي از انسانيت و تعهد پزشكي و اخلاقي به بيمارانشون نبردن، با بابايي تصميم گرفتيم از امكانات پزشكي و وجدان هنوز بيدار هموطنان در استان مجاورمون يزد، استفاده كنيم. براي ما كه جايي بين يزد و كرمان ساكنيم زياد تفاوتي نداشت كه تحت نظر پزشكي در كرمان دوران بارداري رو سپري كنم يا در يزد. تنها حدود 100 كيلومتر تفاوت مسير بود كه به اونهمه مزايا واقعاً مي ارزيد. اين شد كه ما بارها به يزد رفتيم و هر بار هم خبر خوش خوب بودن اوضاع من و تو، بهمراه گشت و گذار اجمالي و گاه مفصل در شهر، خاطره ي زيبايي برامون مي آفريد.

اولين بار صداي قلب تو رو اونجا شنيدم و خوب يادمه تا از دكتر حجت پرسيدم" كِي روح توي كالبدش قرار ميگيره؟" با اون لبخند زيبا توي صورت نورانيش گفت" همين حالا هم روح داره چون قلبش ميتپه" و من به عرش رفتم و خوشحال بودم كه اسمت رو قبل از اينكه از آسمون به زمين مسافرت كني بر زبون آورده بودم تا خودت رو بشناسي نيرواناي من! اولين بار شكلت رو اونجا ديدم، شكلي كه شبيه هيچي نبود و من هي تند تند سعي ميكردم بر اساس توضيحات دكتر مجسمش كنم. اون روزي كه دل توي دلم نبود ببينم دختري يا پسر؟ و دكتر حجت با همون لحن هميشگي جوري كه من فكر كردم هنوز داره بررسي ميكنه و مطمئن نيست گفت "دختره" و من همينجور كه هي قند توي دلم آب ميشد منتظر بودم مؤكد بگه و آخرش وقتي نگفت پرسيدم:"خب دختره يا پسره؟" و دكتر انگار كه از گيجي من متعجب شده باشه با لبخند گفت "گفتم كه دختره!!!" مطمئن بودم كه مريضاي گيجِ دستپاچه ي عجولش رو ميشناخت و همون شخصيت بزرگ و استواري كه داشت آستانه ي هيجانش رو كنترل ميكرد كه كاري نكنه مريض كوچيكش دلگير بشه.

تمام لحظه هاي زيباي ورودت به اين دنيا و خيلي از اولينهاي تو رو اونجا بياد دارم ولي حالا وقتش نيست. يه روز ديگه جزء به جزء اون لحظه هاي شيرين رو برات مينويسم.

و اين بار براي اولين بار بعد از پنج روزگي تو به اين شهر قشنگ برگشتيم. و براي اين رفتيم كه يه خاطره ي شيرين براي دوستاي خوبمون هم رقم بخوره. سفر اينبار ما به يزد پر از تمناي تولد بود، پر از فرياد براي فرستادن هديه ي زيبايي مثل تو به زندگي دوستاي عزيزمون كه دنياشون رو چراغون كنه. شباي قدر ما خيلي ارزشمندتر از هميشه بود. حتم دارم. هميشه ي ما قدره اگه بهتر نگاه كنيم نازنين!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

الهه مامان یسنا
21 مرداد 91 11:21
دعا میکنم که دعاتون مستجاب بشه واسه دوستای خوبتون که اینقدر مهم هستن که به خاطرشون این همه راه رو رفتین
واسم ماهم دعا کن تو این شب قدر. هرچند که به جا بود گفته ات که هر شب میتونه شب قدر باشه.ولی حیف که ما فراموش کاریم


فدات شم الهه جون، حسابي محتاج دعاتون هستيم. لبريز تمناي برآورده شدن آرزوهاي قشنگ همه ي دوستانم هستم هميشه، همه جا
مامان آناهيتا
21 مرداد 91 11:45
عاشفتم دختر بهاري با نوشته هاي زيبايت. ذره ذره انگشتانت رو مي بوسم و قلب مهربون و پاكت رو مي ستايم كه چنين جملاتي را روي كاغذ ميارن.


آخه اشكم رو درآوردي كه خودِ بهار، نميگي من دلم كوچيكه، تحمل اينهمه حجم رو ندارهۀ فدات شم زينبم. منم عاشقتم با اون دل درياييت
مامان نیایش
21 مرداد 91 11:45
سلام فریبای عزیزم نمیدونم اصلا از کجا شروع کنم از اینکه خیلی خیلی تشکر کنم ازت که با وجود شلوغی روزات بازم پیش ما اومدی یا از مهربانو... یا از این سفری که این همه خاطرات شیرین رو تداعی کرده براتون...
به هر حال امید وارم نیروانات همیشه سالم باشه و در پناه خوده خود خدا چه قدر ناراحت کننده بود از دست دادن جنینت که براش اسم هم گذاشته بودی و شاید حکمتی داشته و چه قدر زیبا که بعد از این همه مدت دوباره به جایی سفر کردی که خاطرات شیرینی رو براتون تداعی کرده حتما نیروانا هم نسبت به اونجا حس خوبی داشته پس دخملی یزدیه آره فداش شم الهی همیشه زنده باشه و سالم
ما رو هم دعا کنید توی این شب ها جمله آخرت خیلی تامل برانگیزه: همیشه ی ما قدره اگر بهتر نگاه کنیم...
التماس دعا


قربون زهره ي دلپاكم برم من، مهربون من كه در همه حال جوياي احوالمي، گلم من فقط خواستم بگم شرمنده تم كه اينهمه نوشتي و نتونستم همه ي احساساتم رو برات كامنت كنم همين. اما هنوز از يه خجالتت در نيومده مديون نگاه و دل مهربونت ميشم تا هميشه و مثل هميشه. مثل الهه ي عزيزم مامان يسنا كه هيچوقت به گرد محبتش نميرسم.
جونم برات بگه لطفت هميشه از سرِ ما زياده، مرسي براي دعاهاي قشنگت در حق ما و نيروانا، مرسي براي تأملت توي حرفام و اسم مهربانوم. مرسي از همدرديت. مرسي از حس قشنگت به اونچه كه من دوسِش دارم. مرسي از خدا كه دارمت. مرسي
مامان نیایش
21 مرداد 91 11:48
همیشه دعایی که قبل از هر چیز توی ذهن و دلمه که بگم به خدای مهربونم اینه که به هر کسی که آرزوی مادر شدن داره از این هدیه های آسمونی که تو دامن ما مادر ها گذاشته عطا کنه
الهی آمین


آميييييين عزيزم. ممنون و مديونتم
مامان ساينا
21 مرداد 91 13:48
چه زيبا گفتي اون حسي كه هميشه به ديار نازيباي پزشكي شهرمان در دلم بود و چقدر اين مهربانوها دلم را لرزاندند...نيروانا جان روح و روان دوست من اميدوارم كه هميشه سالم و سلامت باشي و همه شبهايت را قدر بداني...به نظرم جمله آخرت را بايد قاب گرفت و قدر دانست


فدات شم صالحه جان، ميدونم كه تو با تمام وجود دركم ميكني. خدا روح و روان تو رو هم هميشه تندرست و شاد برات نگه داره، توي دستاي مهربون خودش. از اينهمه لطفت ممنونم. قدر من همه ي دوستاي نازنينم هستن. روح و روان نازت، ساينام رو ببوس هر لحظه
پروانه ی کاغذی
21 مرداد 91 23:32

وای فریبا خانوم اولین باره که میبینم عباراتِ تلخ و ناراحت از مغزِ عزیزتون تراوش می کنه...
وقتی فریبا خانوم از یه چیزی به تلخی یاد کنه....یعنی اون چیز تا مغز استخونش تلخه...چون شما گفتینش....
واسه این میگم چون سراسرِ این وبلاگ رو بگردین همّش خوبیه و چیزِ تلخ و ناراحت کننده ای وجود نداره...این پست ولی با همه ی پست ها فرق داشت...
دوستون داریم...
کاش این آخرین تلخیِ این وبلاگ باشه


ميناي عزيزم،‌ بازي كردن با جون آدما تلخ ترين مسئله ايه كه هر جور بهش نگاه ميكنم نميتونم شيرين بنويسمش. منم خيلي دلم ميخواد اينطور نباشه و كاش نباشه. كاش. منم دوسِتون دارم. و به احترام دلِ قشنگت كه جز قشنگي و شيريني لايقش نيست برات شاد مينويسم عزيزم. دعام كن
sepehri
22 مرداد 91 1:19
متاسفانه گاهی اوقات پزشکان درک خیلی از مسائل رو مثل وجدان از یاد میبرن


كاش يه نگاه دوباره به سوگندشون ميكردن، كاش همه ي ما يه بار ديگه وجدانومن رو بيدار ميكرديم
مامان حسني
22 مرداد 91 11:18
فريباي نازنينم سلام
خيلي خيلي متاسفم ازاينكه لياقت ديدارتو وخانواه گلت را نداشتم اين كامپيوترچه بي موقع چه بدموقع داغون شد انگاراساسي هم خرابه كه دل وروده اش را بيرون ريخته ان
ازديروز تا حالا نمي دونم چندبارگفتم اي كاش اينجورشده بود اي كاش اونجورشده بود ونمي دونم چندباربه خودم وكامپيوترم بدوبيراه گفتم فقط اينومي دونم سعادت بزرگي را ازدست دادم متاسفم توپست جديدم نوشتم اونچه اتفاق افتاد البته به دليل كارنتونستم اونجور كه مي خوام حق نمطلب را ادا كنم
نازنينم منو ببخش


فائزه ي عزيزم،
شما بايد منو ببخشي كه اينجوري بهمت ريختم. بخدا فقط قصدم اين بود كه ببينمتون. عجيب تشنه ي ديدارتون بودم و دلم ميخواست اين سفرمون همه جوره پر خاطره بشه، اما انگار تقدير يه چيز ديگه رقم خورده بود و لياقت ديدار شما رو بايد هنوز كسب كنيم. ايشالا يه روز به قصد ديار فقط خودت و حسناي گلم مياييم و حسابي روزهاي عزيزي رو برا خودمون جاودانه ميكنيم. خيلي خيلي معذرت ميخوام كه نگراني و پشيمونيت رو باعث شدم. ببوس عزيزم رو. به اميد ديدار دوست گلم.


مامان مهبد كوچولو
23 مرداد 91 8:09
سلام عزيزم . خط خط نوشته هات رو چند بار خوندم و از خوندنش واقعا لذت بردم . اميدوارم كه خداي بزرگ و مهربون نيروانا رو هميشه سلامت و شاد و خندون برات نگه داره ، چه خوب كه بعد از رفتن مهربانوي عزيز پيش خدا تصميم درست گرفتين و به يزد رفتين ... ضمناً جمله ي آخر خيلي عميق بود به اميد اينكه همه ي ما بتونيم همون هميشه اي كه ازش به زيبايي ياد كردي ( قدر ) رو درك كنيم بهش بهتر نگاه كنيم .


سلام دوستِ نازنينم، ممنونم از اينهمه وقتي كه برام گذاشتي و نگاه مهربوني كه منو لايقش دونستي كه البته از بزرگواري خودته و نه قابليتِ من. منم براي تو عزيز و مهبدِ گلم آرزوي شادي و تندرستي دارم تا هميشه. از دلگرميِ قشنگت و اينكه گفتي تصميممون درست بوده ممنونم. خدا رو شكر ميكنم كه تونستيم اين تصميم رو بگيريم و عمليش كنيم. خدا همه ي مادرها و بچه هاشون رو توي اين دوران و هميشه حفظ كنه و الهي هر جا و تحت هر شرايطي توي دستاي مهربون خدا ايمن باشن. ببوس مهبدِ نازم رو
مامان سارینا
24 مرداد 91 0:49
سلام مامانی مهربون . ببخش که دیر سر زدم . مثل همیشه خیلی خوب نوشتید ولی اولش ماجارای از دست دادن جنینتونو که خوندم خیلی دلم گرفت و واقعا قضیه تعهد پزشک چی میشه ؟ چرا بعضیا اینقدر مسائل رو ساده میگرن و چیزی واسشون مهم نیست حتی از دست دادن یه جنین که وجودش واسه مامان و بابا از همه چی مهمتره . چه میشه کرد خاله اینجور مسائل زیاد پیش میاد امیدوارم وجود عزیز و با ارزش نیروانای عزیزم باعث بشه شما کمتر به اون اتفاق فکر کنید . انشالله که نیروانای عزیز سالم و سلامت باشه همینطور شما بابا و مامان مهربون و سایتون بالا سر گل دخملی باشه . از راه دور میبوسمتون . ما رو از دعا فراموش نکنید خاله مهربون با دل پاکی که شما دارید حتما دعاهاتون قبول میشه


فدات شم عزيزم، از همدرديت بسيار ممنونم. قطعاً همينوره و خدا با هديه ي نيروانا، باران رحمتش رو بر ما تمام كرد. خدا خودش همه ي بچه ها و والدينشن رو توي دستاي خودش محكم نگه داره. منم دست و چشمت رو ميبوسم كه برامون وقت گذاشتي دوست مهربون. هميشه دعا در حق ديگران زيبا و اجابت شدنيه. شمام براي ما دعا كن و ساريناي گلم رو حسابي ببوس
مامان حسني
25 مرداد 91 8:58
خواهرنازنينم فريبا جان گلم
بينهايت ممنونم ازاين همه محبتت لطفت مهربونيت انشالله به زودي ببينمت
پيغامهاي پرازمحبتت را الان جواب دادم ببخش كه اينهمه ديرشد چون مشكل كامپيوترم هنوز پابرجا س وزيادنتونستم به وبلاگ سربزنم
شرمنده ام خيلي


قربونت برم فائزه جون، ببين كي به كي ميگه شرمنده تم. من واقعاً‌ بايد روم سرخ باشه پيشت. براي همين گفتم برات پيام بذارم بلكه وجدان دردم خوب بشه. و چون نديدم تأييدش رو همه ش دلم ميخواست زودتر بخوني و نگران بودم نكنه نرسيده بهت. ايشالا كامپيوترتون زودِ زود خوب بشه و با هم همراه بشيم باز. به اميدِ ديدارتونم. دوسِتون داريم

مامان خورشید
21 شهریور 91 14:20
چقدر یه فضا با عطر یه خاطره دلنشین میشه و چقدر حس انسان به یه فضا می تونه یهویی تغییر کنه بخاطر یه اتفاق خوب که اونجا افتاده.
آرزو می کنم تک تک جاهایی که نیروانا قدم می زاره پر از خاطره های خوب بشه.

آره عزيزم، چه خوب دركم ميكني.
منم آرزو دارم هر جايي كه به عطر حضور تو و دختر گلت آغشته ميشه لبريز از زيباترين خاطرات براتون باشه
الناز(مامان بنیا )
12 آذر 91 12:29
چه جالب من کرمانیم وتا 13 سالگی اونجا بودم اومدیم کرج اینجا ازدواج کردم سالی یکبار می رم برای دیدن فامیلیها اره پزشکیش ضعیفه خیلی جالب بود خیلی

خداي من! يه اتفاق شيرين ديگه! خيلي جالبه و خوشايند كه چيزي رو كه ميگي دوستت لمسش كرده باشه. اينبار كه اومدي حتماً خبرم كن همديگه رو ببينيم. اون بنياي نازنين تو دل برو رو ببوسيم و ببوييم و حظ حضور ببريم