نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

شيني، شولات

1390/1/24 19:30
نویسنده : مامان فريبا
5,994 بازدید
اشتراک گذاری

نتيجه ي نميدونم اخلاقي يا غيراخلاقي عيد ديدنيهاي امسال - كه اولين عيديه كه تو دوران نوپاييت تجربه ميكني كوچولوَك - عشق و علاقه ت به شيرينيه. از همون قبلِ عيد كه رفتيم خونه ي عزيز اينا و داشت شيريني درست ميكرد مزه ي اين خوراكي رفت زير دندونت و مثل خودش چسبيد بهش. حالا كه ميريم عيدديدني چنان شيني شيني ميگي كه آبروي آدم ميره جلوي همه. البته خوب حق هم داري ما اغلب ازت قايم ميكنيم ولي فقط بخاطر خودت و دندوناي خوشكلته كه تازه تو هواي دهنت سرزدن و رديف منظمشون هي داره پُرتر ميشه. آخه درست كه نميذاري مسواك بزنيم برات، مجبوريم پيشگيري كنيم كه حداقل كمتر بهشون آسيب برسه. هيچوقت فكر نميكردم بچه ها به اين زودي حريص شيريني و شكلات ميشن. بابايي ميگه يكي دو روزه  اول صبح كه از خواب پاميشي ميگي "شولات". آخه قربونت بره مامان اينهمه خوراكي، چرا گير دادي به شيريني و شكلات. قند رو كه هيچي نگو؛ نميدونم اولين بار كي خودت يواشكي برداشتي و خوردي و عاشقش شدي. هميشه بايد از ترست قندونا رو مخفي كنيم. آخه به يكي دو تام كه راضي نميشي. گفتيم بهت هر روز يه قند كوچولو بديم خداي نكرده عقده نشه برات ولي فايده نداره. همچنان بايد قند و قندون رو ازت دور نگه داشت. همچين بامزه دور و بر قندون ميپلكي و "قَن نَه، قَن نَه" ميگي ناقلا كه سرِ ما گرم بشه و يهو حمله ميكني. درسِت رو خوب بلدي ولي بهش عمل نميكني. مثل خيلي از ما آدما كه حرفاي خوب و قشنگ خيلي بلديم ولي تو عمل بهشون ميمونيم. يا حرفاي خوشكل ميزنيم ولي كار خوشكل نميكنيم. يهو ياد اين تيكه از فروغ افتادم:"و اين مردمي كه در عين اينكه به تو لبخند ميزنند در ذهنشان طناب دار تو را ميبافند". خوب اين مصداق دورويي آدماست و با اونچه كه تا اينجا نوشتم ممكنه نخونه ولي اين روزا بدجوري به اين جمله رسيدم؛ البته نميشه يه حرف رو به همه اطلاق كرد ولي مصداق اين جمله يه چند روزه ذهنمو مشغول كرده. اينو فقط از باب درددل برات نوشتم خوشكلك. تو بهش فكر نكن. تو همچنان به شيني و شولاتت بينديش و خوش باش با كودكيات. الهي هيچوقت دل صيقليت از آه هيچكس لك نيفته و الهي وجود نازكت هيچوقت آزرده ي گزند نشه.

عسلك! تو خودت قند و نباتي، شكلاتي شكلاتي... 

 

پی نوشت: عزیز مامان بزرگ آریا و آوا و هیواست که انگار یه جورایی مامان بزرگ تو هم هست. آخه تو این گوشه ی غربت تنها جایی که مثل خونه ی مامان بابای آدم میمونه و هی میشه هر وقت خواستی بری اونجاست. خدا عزیز و خونواده ی عزیزش رو حفظ کنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

پروانه ی کاغذی
24 فروردین 90 16:22
سلام و عصر به خیر خدمت مامان نیروانا خانومه شیرینی-شولات باز...!!!!
آخه مامان فریبا خودتون قضاوت کنین...!!! من که الان این جا پشت کامپوتر نشستم و دارم مطلب شما رو می خونم...دارم تو آسمونا سیر می کنم در حالیکه هم پرواز با شیرینی های بالدار هستم...شیرینی مربایی بالدار...شیرینی دانمارکی بالدار..."کلمپه" ی بالدار...قطاب بالدار...مسقطی بالدار...باقلوای بالدار...کیک شکلاتی بالدار...کیک خامه ای بالدار...شکلات مارک دار بالدار...اووووووووووه...!!!! همگی این جا...در آسمان پاک خدا حاضرند و فرشته ها دارند در دیسهایی که به شکل ابرهای صورتی و آبی هستند آن ها را می چینند و می آرایند...
آن وقت این نیروانا خانومه خوشمل ما چطور می تواند از دیدن قند و نبات و شکلات و شیرینی به درس هایی که یاد گرفته عمل کند...؟؟؟ باز هم گلی به جمالش که حداقل درس هایش را در ذهن خود مروری می کند...ما که کلا زده ایم زیره شال هرچه درس است و یادگیری...!!!!!!
والا...!!!!
با احترام.
پروانه ی کاغذی که همچنان در حال بازی با شیرینی ها (در عالم برزخ) می باشد...دعایش کنید آن بالا حداقل دمپایی های پلاستیکی خوشحالش از پاهایش به زمین سقوط نکند...زیرا می خواهد از آنها به عنوان خورجین استفاده کند و از آن شیرینی های بهشتی...مقداری برای نیروانا خانوم بیاورد...(البته با اجازه ی شما)...تا نوش جان کند این عسلک ما...!!! (البته دمپای هام تمیزن قبلش با وایتکس شستمشون)!!!!
(=اگر تو دروازه (مث دروازه سرچشمه!!) مشکلی پیش نیاد...احتمالا صبح زود اللطلوع اونجام...!!!! اگه دیدید مفقود شدم نگران نباشید این جا یه خانمی هست به نام "خیرالنسا"...دستشویی اداره ی وکیل وکلای فرشتگان را تمیز می کند بنده خدا...گفت اگه نتونستی بری این جا واست کار هست...ما برای اتاق معاونمون کف شور نداریم...!!!
نتیجه:من حالم خوب است...!!!!

روی شما و مموش رو می بوسم

حق با توئه پروانه جون. خوش به حالت كه بالت تا بهشت ميبردت؛ خوب يه كش ببند ته دمپاييت خيالت راحت باشه. اصلاً دمپايي ميخوايي چيكار رو ابرا و تو آسمون مخصوصاً وقتي داري بال ميزني كه دمپايي به كارت نمياد تازه هي بايد مواظبش هم باشي ول نشه از اون بالا بخوره تو سر يكي. يه لباس جيب دار بپوش. راحت ترم هست. وايتكس هم نميخواد بزني. من يكي كلاً يادم رفته بود سرنخ همه ي اين شيني شولاتا به بهشت برميگرده، نه كه خودم عمريه دور افتادم،خاطراتشم فراموش كردم. طفلك معصومم حق داره بال بال بزنه برا اين مزه ها كه ياد بهشت ميندازدش. سعي ميكنم يه جوري بين عقل و دلم ميونجيگري كنم. مثلاً صبحا بهش قند و نبات بدم كه تا شب هرچي ديگه خورد شيريني رو از رو دندوناش جارو كنه. كه در اون صورت بايد صبحا بريم مهموني عصرا بيام سر كار (:
به نيروانا نميگم رفتي براش شولات بياري اونوقت هي بهونه ميگيره تا برگردي. ...ميگم به خيرالنسا بگو يه كاري واسه مام دست و پا كنه قربونت. تو بال داري ميخواهي سقفو بشور من كفو بشورم. حالا جدي جدي اون بالا گير نكني ها. حالاها باهات كار دارم. بوسه بر بال پروانه ي كاغذي *:


بابای هستی
25 فروردین 90 10:54
سلام
خیلی قشنگ بود . امیدوارم همیشه زندگی شیرین و پر از شادی داشته باشید و نیروانای عزیز هم مثل مامانش قلبش پاک باشه

سلام باباي هستي، ببخشيد همون بابايي خودمي شما مگه نه؟ هستي گلم خوبه؟ ماماني چطوره؟ خيلي لطف كردين به ما سرزدين بابا. چه خوشحال شدم. ديدن يا شنيدن از يه دوست هميشه ميتونه لذتبخش باشه حتي اگه آدم دم مرگ باشه. اينو از مسافركوچولو بياد دارم. از مهرتون سپاس بابايي. به همه سلام برسونين. به اميد ديدار.


haleh
25 فروردین 90 15:27



ممنونم هاله جون،يه دنيا ‌بوسه و گل براي شما و ترمه ي عزيزم.
آسمون دل مریمی
25 فروردین 90 23:01
¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥
•'´) ¸.•'´)(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´)(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´)(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´)
«`'•.¸.¤ ¤.¸.•'´»«`'•.¸.¤ ¤.¸.•'´»«`'•.¸.¤ ¤.¸.•'´»«`'•.¸.¤ ¤.¸.•'´»
'•.¸)`' •.¸)(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)
¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥

¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥
•'´) ¸.•'´)(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´)(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´)(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´)
«`'•.¸.¤ ¤.¸.•'´»«`'•.¸.¤ ¤.¸.•'´»«`'•.¸.¤ ¤.¸.•'´»«`'•.¸.¤ ¤.¸.•'´»
'•.¸)`' •.¸)(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)
¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥.•`*•.¸¸¸¸.•*´•.♥


ممنونم. الهي آسمون دلتون هميشه پر از گل و ستاره باشه.
پروانه ی کاغذی
29 فروردین 90 11:04
|*•.♥*●¤ ¤●*♥.•*| |*•.♥*●¤ ¤●*♥.•*|










|*•.♥*●¤ ¤●*♥.•*| |*•.♥*●¤ ¤●*♥.•*|

نميدانم دلم را فرشي از گل كرده بودم
يا چهره ام را قابي از لبخند
كه بنشيني و نگاه بدوزي.
امروز همه ي آن گلها و لبخندها را
به پنجره ميآويزم
تا عبور تو را از كوچه ي زندگي به تماشا بنشينند؛
شايد كه گلها دليلي براي نپژمردن بيابند
و لبخندها بهانه اي براي نماسيدن




مامان الینا
17 تیر 91 13:30
خیلی نازی .جونم


عزيزم، سپاس فراوان از نگاه پرمهرت