نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

نخستين سلام، نخستين گامها

1390/1/9 8:20
نویسنده : مامان فريبا
5,221 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

اين وبلاگ زماني متولد شد كه نيرواناي عزيز ما نخستين گامهاي زندگيش رو برميداره. قربونش برم تازه شروع كرده به تاتي تاتي. براي ما (من و بابا حامد) و خودش خيلي هيجان انگيزه كه رو پاي خودش وايميسته و با هزار زحمت يه قدم يه قدم برميداره و هي تلوتلو ميخوره تا نيفته. اگه براتون جالبه يه تيكه از اين لحظه هاي قشنگ رو براتون ميذارم. اميدوارم نيرواناي عزيز ما بعدها هر وقت خواست تو هر راهي قدم بذاره و هي سختش شد و هي خواست ولش كنه اين تصويرها رو ببينه و ثابت قدم بشه تو راهش. فداش بشم.

يه ويديوي كوتاه از تاتي نباتي نيروانا

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

هميشه از اينكه شروع كنم به وبلاگ نويسي مي ترسيدم. مي ترسيدم نتونم تند تند آپديت كنم و مثل همه ي كاراي نيمه كاره ي ديگه، نصفه ي راه ولش كنم. خودم وقتي وبلاگهايي كه تاريخ آپشون به تاريخ پيوسته رو مي بينم افسردگي مي گيرم.  يه ترس ديگه ام هم از اينه كه اين بلاگرها عمر چنداني نداشته باشن و خاطرات ما كه با هزار اميد و زحمت به ثبت رسيده يهو بره رو هوا. شايد برا همينه كه تازه بعد از گذشت حدود 16 ماه از تولد نيرواناي عزيز وبلاگش رو متولد كردم. ولي با همه ي اين اوصاف با نخستين گامهاي نيرواناي عزيزم من هم نوشتن رو از سر ميگيرم به اميد اينكه  دست و دلي كه سالها از نوشتن و نگاشتن جدا افتادن دوباره براه بيفتن و ردپا بجا بذارن از خودشون. نيرواناي عزيزم از تو براي تو مي نويسم تا بماني و بمانم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

ihgi
8 فروردین 90 17:08
سلامت و برقرار باشه
و همیشه با خاطرات زیبا روزهاتون رو با فرشته زیباتون سپری کنید
عیدتون مبارک






سلام هاله خانوم. از اينكه افتخار دادين و اولين بازديدكننده ي وبلاگ نيروانا شما بودين به خودم مي بالم. انرژي ها همديگه رو جذب مي كنن و من مطمئنم كه شما انرژي من رو وقتي با ديدن وبلاگ ترمه جان تشويق به ايجاد وبلاگ براي نيروانا شدم، جذب كردين و اولين بازديد كننده ي سايت بودين. خيلي هيجان انگيزه. ممنونم و اميدوارم امسال و اين روزها و همه ي روزها براتون پربركت و شادي آفرين باشه.
الهه مامان یسنا
17 تیر 91 14:02
یه چیزی میگم نخندیا!!!! امروز از صبح فکرم مشغولت بود. نمیدونم چرا شاید به خاطر اتاق خوشگل نیروانا بود واسه همین الان اومدم که یه سری به عکساش بزنم و دوباره کیف کنم. یهویی رفتم روی آرشیو نوشته هات و فروردین 90 و اینا که یهویی فیلم نیروانا رو دیدم تاتی نباتیش. دلم ضعف رفت. راستش وقتی کامنت میذاری همیشه توذهنم صدات رو مجسم میکردم امروز صدات رو هم شنیدم نیروانای گلم رو ببوس


الهه جونم ،‌ مهر و محبت ستودنيه عزيزم،‌ چرا بخندم به اين همه لطفت. شرمنده ام ميكني ها! لبخند ميزنم براي همه ي اين مهري كه بهم داري كه وقت ميذاري و نوشته هاي آرشيوم رو ميخوني . الهي يه روز منم صداي الهه جان رو بشنوم و صورت ماهش رو با اينهمه محبتش. جاي شما و يسناي گلت هم توي اتاق نيروانا خاليه. دست بجنبونين آب و هواي سرچشمه تابستون خيلي مي چسبه ها
ღ تـــــــــــک خاله کوثر جونی ღ
20 فروردین 92 16:37
اومدم توی اولین پست و دوست داشتم اینجا هم نظر بذارم ...

تاتی تاتی هاش رو قــــــــــربون ...



خیلی خیلی لطف کردی و خوش اومدی دوستم.
قربون نگات
ღ تـــــــــــک خاله کوثر جونی ღ
20 فروردین 92 16:41


خب TV رو خاموش می کردین،

تا گل دختریمون بتونه با تمرکز بیشتری تاتی تاتی کنه



میبینی تو رو خدا!!!
البته تی وی نقش تشویق کننده و انگیزاننده ای داشت گمون کنم