قرار بود یزد دنیا بیایی. تاریخ تولدت هم از قبل مشخص شده بود 11/09/88 و من که خیلی به خوشگلی تاریخ ها اعتقاد دارم از این امر خوشحال بودم هرچند تمام و کمال به دلم نمیچسبید که این تاریخیه که خود ما تعیین کردیم. از دو روز قبلش بار سفر بستیم به سوی یزد و چون از کرمان میرفتیم هیأتی متشکل از مامانم (مامان بزرگی)، آبجی شهلا (خاله شهلا) و عروس مشتاق و همه جور پایه ش (خاله ریحانه) همراهیمون میکردن. تازه قرار بود مادرجون و عموحمید هم از مشهد در یزد به ما بپیوندن. رفتیم و رسیدیم و خونه ی خواهرزاده های گرامی که در یزد به امر دانشجویی اشتغال داشتن سکنی گزیدیم. صبح دهم رفتیم خدمت جناب دکتر حجت عزیز- که الهی هر چی خیر و برکته براش بباره- و مجسمه ی ...